نیلوفر زارع : جنبش کارگری یا آشتی طبقاتی

مقاله ای در سایت جرس تحت عنوان مطالبات جنبش کارگری ایران؛ معیشت، منزلت، آزادی نظرم را جلب کرد، زیرا نویسنده نویسنده تحت حمایت از طبقه کارگری یک راست در ارتجاع سرمایه داری قلم فرسایی می کند.

ایشان پس از توصیف بیانیه شورای همکاری برگزاری مراسم اول ماه که حتی نامی از آن هم نبرده و در یک بازی رسانه با نام بیانیه مشترک چند تشکل کارگری در صدد یک سانسور مذبوحانه بر می آید، سعی می نماید تا آلترناتیو سرمایه دارانه خود را به جنبش کارگری زنجیر نماید، وی که به تمام دنیا چنگ می زند در ادای مطلبت از یک واقعیت طبقاتی فرار کند به ناچار اراجیفی را از خود و موسوی به عنوان فاکت مطرح کند که از جمله آن ها می توان به جنبش کارگری ای که برخواسته از دل طبقه مشخص در اثر شکاف و تضاد طبقاتی حاصل از منافع سرمایه داری و حکومت وی است را به عنوان نه یک طبقه بلکه به عنوان قشر معرفی نماید، آن هم در زمانه تولید به شیوه ی تکنولوژیک و صنعتی دوران سرمایه داری که با استثمار کارگران به نفع خویش جنبش کارگری را تاریخاً بر ضد خویش تولید و باز تولید کرده است، این دقیقاً همان امری است که شورای هماهنگی راه سبز امید از زبان آقای مزروعی بیان می نماید.

fight againt homophobia

بیانیه روز جهانی کارگر شورای هماهنگی راه سبز امید از چه می ترسد؟

برای آغاز باید اضافه کنم که هدف در اینجا نه فقط نقد این بیانیه کذایی که مهم تر رویکرد قسمت هدایت کننده آن در شورای هماهنگی راه سبز امید است که بنا دارد در غیاب آقایان موسوی و کروبی هادی راه موجود جنبش توده ای اخیر باشد.

این بیانیه از همان جمله اول خود به مانند گذشته سعی بر آن دارد تا همچنان تاریخ خود را محو کند و بدین جهت بیانیه را به شکل زیر آغاز می کند:

امسال در حالی به استقبال بزرگداشت روز کارگر می رویم که دور نماد پایداری جنبش سبز مردم ایران به همراه همسران همدل و همراهشان در حصر و حبس قرار دارند.

دنیز گزمیش افسانه انقلابی ترکیه

تدوین و ترجمه : عابد رضایی
دنیز گزمیش متولد ۲۷ فوریه ۱۹۴۷ و اعدام شده در تاریخ ۶ مه ۱۹۷۲ از بنیانگذاران ارتش رهایی بخش خلق ترکیه می باشد.

امروز در ترکیه واژگان انقلاب، کمونیسم، رهایی و مبارزه را در نام دنیز گزمیش و یارانش خلاصه کرده و او را چه گوارای ترکیه می نامند که عکس هایشان ، کتابهایی در درباره آنها نوشته و آهنگهایی را که به یاد داشتشان خوانده اند را در هر گوشه این مملکت می توان دید و شنید.

از جمله اتفاقات مشابه بین ایران و ترکیه می توان به انقلاب ۱۹۸۰ یا به تاریخ شمسی انقلاب ۱۳۵۸ اشاره نمود که دقیقاً یک سال پس از انقلاب ایران در ترکیه نیز اتفاق افتاده و در هم راستا انقلابیون ترکیه نیز به شدت زیادی سرکوب، ترور و شکنجه و مفقود شده و این روند طی سالیان دراز به طول می انجامد و در اینجا لازم به ذکر است که جریانات ملی اسلامی نقش به سزایی در سرکوب و ترور انقلابیون ایفا نموده و از جمله جرم های رهبران حزب الله ترکیه که به تازگی از زندان آزاد شدند ترور شخصیت های کمونیست و انقلابی ترکیه است.

زندگی سیاسی

دنیز گزمیش به تاریخ ۲۷ فوریه ۱۹۴۷ در منطقه آیاش آنکار متولد گردید، پدرش جمال گزمیش بازرس جمعیت ثبت نام مدارس و نیز مادرش مقدس گزمیش معلم مدرسه بود. وی فرزند دوم از ۳ فرزند خانواده بود. حمدی گزمیش برادر بزرگ او به جهت کار در بانک از خانواده جدا و بعداً مشاور مالی گردید. دنیز آموزش متوسطه را در سیواس و دوره کالج را در استانبول گذراند. هنوز دوره کالج تمام نشده بود که با افکار چپ و مارکسیستی آشنا و خیلی زود خود را در محافل و تظاهرات ها یافت.

موج دوم جنبش توده ایران و تفاوت ها آن با دیگر تحولات منطقه

فوریه ۲۰۱۱موج دوم مبارزات مردم ایران در پی سرکوب گسترده سال گذشته آن در حالی آغاز می گردد که روند تغییر در منطقه خاورمیانه و شمال افریقا شتاب یافته. تاثیر جنبش های جاری در این مناطق بر موج اخیر از مبارزات مردم در ایران امری بدیهی ست و این را می توان در طرح شعار ها در تظاهرات خیابانی نیز مشاهده کرد.

روند رو به گسترش جنبش توده ای در ایران از کشور های هم جوار آن به دلیل ساختار دولتی متفاوت است. اساساً عاملی که جمهوری اسلامی را نسبت به دیگر حکومت ها در موقعیت مناسب تری قرار می دهد این است که نه خاصیت دیکتاتوری فردی دارد و نه ماشین دولتی اش را بدنه ای فرسوده تشکیل داده است؛ بر عکس دو تصویری که یکی چون آنرا دستگاه سرکوب فرتونی می دادند می خواهد با اقلیتی سرنگونش کند، و دیگری چون خود در حاکمیت شریک بوده است برای نگاهداریش می خواهد آنرا با اکثریت اصلاح طلبی نرم نماید.

حکومت ایران دارای لایه های عریان و پنهان در عرصه های گوناگون در جامعه است. به تعبیری حاکمیت و قدرت آن در یک نقطه متمرکز نیست بلکه بیشترین قدرت را در مرکز خود (نه با تکیه بر فرد) برای فرماندهی ذخیره کرده و باقی را در بازو های خود مننتشر نموده است. بدین سان حضور این حکومت خود بخود در جا بجای جامعه احساس می شود، حال آنکه نقطه ضعف جنبش مردمی این است که فقط در یک موقعیت و آن هم در صحنه خیابان حضور به هم می رساند، و این توانایی سرکوب رژیم را در موقعیت برتری نسبت به معترضین آن قرار می دهد.

از سویی دیگر نقطه تفاوت رژیم جمهوری اسلامی ایران با برخی از رژیم های کشورهای هم جوار در این است که خود تاریخاً در پروسه یک انقلاب شکل گرفته و در پی آن دارای یک تجربه زنده از خیزش توده ای، از به حاشیه راندن آن و از سرکوب آن می باشد. و بدین روی آگاهانه و همیشه برای مقابله با خیزش توده ای دیگری آماده بوده است. و این تجربه ای است که دیگر حکومت های منطقه که در تحولات اخیر در معرض سرنگونی قرار گرفته اند فاقد آن بوده اند.

یکی دیگر از خصوصیات رژیم در کنترل جامعه بویژه در موقعیت های اضطراری داخلی نیز از وجود سپاه پاسداران جمهوری اسلامی نشات می گیرد که یک ارتش ایدئولوژیک، که هدفش حفظ نظام در برابر خطر های داخلی است. در صورتی که در بسیاری از انقلابات و تحولات سیاسی توده ای رادیکال که جهان تاکنون به چشم دیده است، غالبا در آخرین مراحل بحران و زمانی که نهادهای نظامی سرکوبگر (به طور اعم ارتش) سرکوب مسلحانه مردم را در دستور کار خود قرار می دهند، به دلیل سرپیچی سربازان غیر حرفه ای و همراه شدن آنها با مردم از قدرت این نهادها در مقابل جنبش مردمی کاسته می شود، و این امر نهاد های نظامی را در توازن قوا با جنبش مردمی در شرایط دشوار و در مکان بازنده قرار می دهد.

بر همین اساس رژیم جمهوری اسلامی ایران به دلیل تجربه خاص خود در امر سرکوب انقلاب، نیروی حرفه ای مختص به این امر را آگاهانه از پیش تامین نموده و بدین لحاظ نیز خود را ایمن ساخته است (بسیج به شکل ضمنی برای این کار آمادگی دارد) به گونه ای که بیشترین نیروی بسیاری از پادگان ها و مقرهای سپاه را نه سربازان بلکه کادرهای مزدور رتبه پایین حکومت تشکیل می دهند.

اما جنبش کنونی ایران نیز دارای نقاط قوتی بوده که در صورت تداوم می تواند خود را در دایره یک حرکت رادیکال تر نسبت به دیگر تحولات منطقه قرار دهد و این همان عاملی ست که حکومت، همانگونه که پیش از این مورد اشاره قرار گرفت، خود به شدت از آن بهره برده است: همان تجربه یک انقلاب، به انحراف کشیده شدن و سرکوب گشتن آن. سرکوب دستاوردها انقلاب ۵۷ به گونه ای دستاورد سیاست های غرب در مقابل یک آلترناتیو چپ و کمونیستی بوده است. آگاهی بسیاری از مردم جهان از تجربه به انحراف رفتن این انقلاب توسط یک حکومت ارتجاعی عاملی ست که می تواند مانع بالا گرفتن آلترناتیوهای ارتجاعی دیگر در مقابل انقلابات گردد. و این یکی از دلایلی ست که رسانه های غربی و نیروهای مزدورشان مدام بر طبل جمهوری اسلامی اصلاح شده و انقلاب مخملی می کوبند.

اما از دیگر نقاط قوت حرکات مبارزاتی در ایران نهادینه نگردیدن سیاست و گرایش های راست و رفرمیستی درون جنبش کارگری است، جنبشی که سنتاً گرایش چپ در آن همیشه دست بالا را داشته و توانسته در آن نقش اصلی را ایفا نماید.

مشخصاٌ با شکست پروژه های اصلاح طلبان در روز ۲۲ بهمن ۸۸ اهمیت حضور نیروی طبقه کارگر به عنوان نتیجه بخش ترین نوع مبارزه بر علیه حکومت سرمایه اسلامی با سلاح اعتصاب عمومی آشکار تر شده است. و نیروهای اصلاح طلب و لیبرال خصوصاَ آنها که بر مسند رهبری آن قرار داشته اند از جمله شخص موسوی که خود از سرکوبگران انقلاب ۵۷ بود و نتیجتاً بنا بر آگاهی داشتن از وضعیت جنبش کارگری - که خود را نه در هم پیمانی های سیاسی بلکه در خواست های اقتصادی سیاسی می جوید- همیشه به شکل آگاهانه در به حاشیه راندن آن تلاش نموده اند.
جنبش توده ای کنونی بنا بر ضرورت سیاسی اش اگر همچنان در مسیر رادیکالیسم پیش برود قطعاً رنگ و خاصیت لیبرالی را از خود زوده و تنها در این نقطه است که این جنبش سیاسی توده ای با جنبش اقتصادی کارگری پیوند خورده و می تواند رژیم حاکم را سرنگون نماید.

به نقل از به پیش! ۶۱، جمعه ۱۳ اسفند ۱۳۸۹، ۴ مارس ۲۰۱۱

تولید و بازتولید کار کودک در نظام سرمایه داری

متوقف کردن کار برای کودکان در جهان سرمایه داری تا الغای کامل کارمزدی و مناسبات تولیدی سرمایه دارانه امری ناشدنی می باشد، اما شعار توقف کار کودک در ایران چیزی است که سالهاست از جانب فعالین حقوق کودک در آسمان ها طنین انداز شده و نمی تواند کوچکترین تاثیری بر دنیای زمینی بگذارد؛ آری، کار کودکان در ایران در قالب یک حکومت سرمایه داری و اما عقب مانده امری ضروری می نماید.

اما ضرورتش نه تماماً به جهت تامین منافع سرمایه، که هم چنین در جهت بقای خانواده های کاملاً سلولی است تا باشد که از بار سرپرست خانوار بکاهد؛ زیرا که دولت و به تبع جامعه، حامی افراد آن نبوده و خانواده های کودکان کار، به دلیل قرار گرفتنشان در پایین ترین سطح هرم جامعه به لحاظ گوناگون رفاهی، کار کودکان را به حالتی جبر گون مبدل می سازند و شرایط تولید و تقسیم اجتماعی به سبک موجود به عنوان یک دولت سرمایه داری واپس مانده آن را در اشکال گوناگون اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی بازتولید می نماید.

عموماً کار کودک نه خاص نظام سرمایه داری، که خصیصه نظامات پیشین طبقاتی نیز بوده و یک دلیل عمده ریشه کن شدن این عمل در کشورهای تحت حاکمیت سرمایه داران، در غرب به دلیل گسست کامل تر و نه تنها در عرصه اقتصاد که به طور کامل تری حتی در باقی شئون اجتماعی از جمله فرهنگ به عنوان روبنای سیستم اقتصادی است، به تعبیری خانواده موجود و روابط موجود در غرب تحت حاکمیت سرمایه و روابط کالایی مختص این دوران بوده حال آنکه در جوامعی نظیر ایران به سبب جمع شدن قدرت در دست دولت خرده بوژوازی مانده از دوران گذشته به عنوان دولت حامی منافع روابط سرمایه دارانه، همچنان نهاد خانواده در یک گره گاه روابط دوران گذشته و حال، سنن و فرهنگ گذشته را که کار کودک را تشویق می نمود، یدک می کشد. در حالی که همتای غربی آن به دلیل پیشرفت در عرصه تولید برای مصرف، نه تنها به لحاظ اقتصادی فعلاً بدان نیاز ندارد، که حتی فرهنگ چنین عملی در آن بر اساس گسست کامل در اثر وجود حکومت سرمایه داران از دوران پیشین کاملاً از سطوح جامعه برای مدتی حذف شده بود و حتی دولت و قانون و اجتماع نیز آنرا فعلاً بدان جهت که به نیروی تولیدی ارزان اش نیازی ندارد تقبیح می نماید که روابط در کشور ایران حامل هیچ کدام یک از موارد موجود در غرب نیست ولی در شرایط فعلی که ما از دولت های رفاه بر اساس بحران های اقتصادی در عرصه های مالی و تولیدی نیز دور می شویم جوامع ناچاراً بر همین اساس شاهد بازگشتن کار کودک در غرب نیز بوده و روند کنونی جامعه می تواند هر لحظه بر ابعاد آن در غرب بیافزاید.

اما در سوی دیگر میدان، که روابط ناکامل سرمایه دارانه و بورژوازی در ایران همچنان کار کودک را تشویق می نماید و ماحصل همین شکل کارکرد دولتی در دوران حاکمیت امپریالیستی این امر را برای بقای فیزیکی افراد نیز ضروری می سازد، به عنوان نمونه شرایط بد اقتصادی قشر بزرگی از کارگران، علی الخصوص قسمت مهاجرین افغانی و حاشیه نشین ها در جهت تامین معیشت افراد خانواده شرایط کار کودکان را پدید و فراهم آورده و از سوی دیگر فرهنگ واپس مانده ی مشوق این امر، توامان آنرا تولید و بازتولید می نمایند.

بدین جهت ملغی نمودن کار کودک، با فشار بر دولت موجود امری نشدنی می نماید، زیرا همین دولت که باید متضمن سود سرمایه در ابعاد گوناگون باشد، خود به لحاظ تثبیت خویشتن به عنوان یک وسیله کارکردی در جامعه به نفع سرمایه داری از قسمت دست فروشی و نه کار تولیدی کودکان( زیرا که از نیروی کار ارزان کودکان در تولید نفع می برد)، که امروز به صورت گسترده در جامعه قابل مشاهده است، ضربه دیده و به همین جهت با برچسب تکدی گری سعی بر سرکوب و پاک کردن آن از سطح جامعه را دارد؛ اما سیستم به لحاظ کمبود های مادی و عقب ماندگی اش که مسبب اصلی آن هرم وار بودن روابط در عرصه قدرت اقتصادی در جهان کالایی شده و کالای جهانی شده که نیرویی کار نیز قسمی از آن است، شرایط کار کودک در جامعه را فراهم می آورد.

اگر دولت موجود بخواهد و یا بر اساس فشار وارده و از سوی فعالین اجتماعی بتواند گام در مسیر حل صورت مسئله که اینجا همان پدیده کار کودک است گام بردارد نیز، خود از جانب یک حاکمیت سرمایه داری ناشدنی است و فعالین حقوق اجتماعی باید این فکر را از مخیله خود خارج نمایند که سبب فشارهای ایشان دولت را وادار به عقب نشینی کرده و گام در مسیر اصلاح بر می دارد؛ زیرا که سیستم در یک بن بست اقتصادی به مانند انواع دیگر خود در شرایط حاضر، با پذیرش هر یک از این ها (اصلاح به نفع ستمکشان) فرم و کارکرد خود را به مثابه یک ماشین متضمن سود سرمایه از دست داده و به هاله ابهام فرو می رود و قطعاً این ماشین (دولت) هیچگاه گام در چنین مسیری برنداشته و سویه سرکوب را پیشه خواهد کرد.

شاید چنین پنداشته بشود که چرا دولتی که خود نیز در چنین معادله ای دچار ضربه می گردد در جهت حل آن گام برندارد، اما روشن است که دولت بورژوایی اصولاً در جهت منافع سرمایه و بر ضد توده های ستمکش گام برمی دارد و این ماهیت حکومت است، آن هم در شرایط اقتصادی ای چون ایران که سرمایه داران آن هر دم به زور تنفسی دارند، زیرا هر لحظه به راحتی خطر خرد شدن در روابط سرمایه دارانه ی مبتنی بر رقابت جهانی را دارند، به ناچار زمینه کار کودک حتی اگر مناسبات فرهنگی تشویق کار کودک را هم پاک کنند، بر اساس شرایط اقتصادی پدیده کار کودک همچنان تولید و بازتولید خواهد شد. اما سرمایه داری و دولت آن در انواع گوناگون که خود مقصر پدید آمدن چنین امر ضد انسانی هستند، پیه ضربات وارده از دستفروشی کارگران را بر تن مالیده و آنرا در شرایطی که سود سرمایه را به سختی در برابر تعرض بالقوه هر روزه کارگران تضمین می نماید، به حل بنیادین مسئله کار کودکان که از دریچه حل مسائل رفاهی کارگران و زحمتکشان بازمی گردد و نتیجتاً مخارج سنگینی برای دولت سرمایه دای خواهد داشت و قسمتی از سود را برای سرمایه دار به باد می دهد ترجیح داده، زیرا که پاک کردن صورت مسئله از حل کردن آن برایش زحمت و هزینه کمتری دارد؛ همچون سیستم تعدیل نیرو در کارخانه و یا زدن از سر و ته رفاه عمومی، چه باک که تنها دریچه های سودآوری نظام حاکم همین سیستم زنجیری مشت آهنین در قبال کارگران است که پدیده کار کودک را فراهم می آورد در جهت کسب لقمه ای نان.

آری کلید حل مسئله کارکودکان در جامعه ی ایران در گرو یک انقلاب سوسیالیستی کارگری نهان مانده و فعالین حقوق کودک به عنوان فعالین اجتماعی باید هم پای فعالین پدران و مادران این کودکان در جهت جمع کردن بساط سرمایه داری بکوشند تا اینکه وقت خود را برای اصلاح دولت هدر نمایند، که البته این امر نیز نیازمند تاکتیک و استراتژی های انقلابی همپای مبارزه کمونیستی فعالان کارگری است.

۴ آذر ۱۳۸۹
شورش خیابانی، زنده باد دیکتاتوری پرولتاریا











۱-باور شخص من بر این اساس است که آنچه تا کنون در ذهن کمتر کسی متبلور شده و اگر هم شده باشد آنگونه که باید و واقعیت را می نمایاند بازگو و فرموله نگردیده است و در یک قیاس از آن طرف که باید تحلیل و رهبری می شد، نشده است تا در دیگر سوی این نوع حرکت که خود نیازمند آسیب شناسی اجتماعی و طبقاتی است در دستان نیروهای راست نگر در جهت فشار از پایین برای اعمال قدرت در بالا و به قطع به نفع نوک هرم موجود تمام شود.

منظور در این جا جنبش جوانان است و یا آنچه که در ایران صحنه آنرا در نظر می گیریم: خیابان .

اگر مبارزه ی کارگری به معنای لغوی آن و نه طبقه ی متحدالشکل آن در کارخانه عروج می یابد و با عدم وجود نیروی کار در عمل متحدانه کارگران به نفع خود، اعتصاب را سازمان و فرم می دهد و این چیزی نیست جز آنچه که کارگر توانایی آنرا به صورت بالقوه دارد بنا به واقعیت تولید، اما در میان آنان که به لحاظ واقعی در موقعیتی نیستند با چنین المان هایی ولی همچنان در سوی ستمکشین پایینی جامعه قرار می گیرند مبارزه در خیابان به نام شورش شکل می گیرد.

آنگاه که موج تعرض بر سیستم می آید، هرکس با هر آنچه در دست دارد حمله کند به سوی پلیس این زنجیری های نظام سرمایه زیرا پدرانمان به مثابه هم طبقه ای در کارخانه ها چرخ اقتصاد را فلج نموده اند به نفع طبقه کارگر .

موقعیت جنبش جوانان بدین صورت شکل می گیرد که ایشان به لحاظ طبقاتی در طیف های سیاسی مختلف تقسیم می گردند به مانند کارگران و سرمایه داران و خرده سرمایه داران .

اما برای سرمایه داران در قشر جوانان موقعیت برای اعتراض بنیادین باقی نمی ماند زیرا که، به مانند پدران از پهلوی نظام سرمایه داری چه از نوع حکومت سرمایه و چه مشخصاً سرمایه داران در باقی ماندن سیستم سرمایه داری به کلی نفع می برند و در نهایت انواع اکت های سیاسی آنها در زمانی که سرمایه داری حاکمیت را دارد منجر به بهبود شرایط سود و انباشت سرمایه و در ضدیت با کارگران می شود (و در نبود قدرتشان همانا منظور دیکتاتوری پرولتاریاست نه جمهوری سوسیالیستی تعرض ایشان باز هم در نفع طبقه خود یعنی بر ضد طبقه کارگر اما اینبار نه دارای چهره ای اصلاحی که قطعاً به خشن ترین شکل آن می باشد.)

پس ایشان همانگونه که پدرانشان و گاهاً مادرانشان نمی توانند در سیستم اقتصاد سیاسی در مقام اعتراض به معنای تعرض بر آیند ایشان نیز نمی توانند که در سطح خیابانها اعتراض نمایند و یا به عبارتی به نظم موجود تعرض نمایند و آنچه که باید برای ایشان ضروریست اصلاح و حفظ آن است، بله حفظ سیستم به بهای استثمار کارگران .

اما دلیل اصلی آن بدین گون ختم می گردد که اگر دولت یا همان نماینده حاکمین سرمایه دار که منافع ایشان را باید به هر طریق تثبیت نماید خود را صاحب شهر و خیابان می نمایاند پس این شهر از آن آنهاست، یک انسان عاقل هیچ گاه سقف خانه اش را بر سر خود خراب نمی کند به دیوار های آن آسیب نمی رساند مگر اینکه اجاره نشین باشد به قیمت نامنصفانه به لحاظ گوناگون.

اما در همین عرصه ما به ازای کارگران در خیابانها هم حضور می یابند یعنی جوانانی که نه به وسیله فروش مستقیم نیروی کار خود که به نوع استثمار شدن والدینشان امرار معاش می کنند به خیابانها تعرض می نمایند یا هر آنچه که دولت یعنی ماشین تثبیت وضعیت به نفع سرمایه داری به نام خود زده است اینها حکم مستاجرین ناراضی از صاحب خانه را دارند، بدین جهت در شورش های خیابانی می توان نیروهای مبارز در خیابان را به لحاظ طبقاتی تفکیک نمود شورش گرسنگان بربر نه نمود فرهنگ خود که زاده افکار طبقه حاکمه در جهت نفع سرمایه است، پس شورش های خشن نه بازتاب خلاصی فرهنگی که نشان از نابودی فرهنگ (بنا به تعریف مارکس ماهیتاً طبقاتی) است انقلاب در دوره سرمایه داری به وسیله طبقه کارگر نه فرهنگی که در جهت نابودی آن گام بر می دارد .

آنجا که در صحنه خیابانی از هر دو طبقه درگیر نیرویی حاضر است نهایاتاً در پایان تظاهرات آرام و آغاز شورش شبانه وقتی میزان خشونت بالا می رود به توسط نیروهای فرهنگی (نظامی) با اسباب جنگی و شلیک گلوله صحنه به خشونت کشیده شده و جوانان معترض دست به اعمال خرابکارانه می زنند از جمله حمله به بانکها که نماد پول این بت واره نظام سرمایه داری جوانان فرهنگی سرمایه داران که تخریب بانکها نه در نفع آنها که در ضد ایشان است به خیابان خیانت خواهند نمود و به خانه هاشان این امکان خانواده هسته ای یعنی تشکل ذینفع سرمایه داری باز می گردند.
۲-شورش و تعرض بر علیه سیستم در خیابان ما به ازای اعتصاب و تعرض است از سوی کارگران در کارخانه، اما ضرورت این موجود است که نیروهای شورشی خیابان تحت رهبری کارگران در کارخانه ها قرار گیرند یعنی افق ها در عملی آگاهانه بر علیه سیستم بر پایه ی خواست گاه طبقاتی واحد گردند و هم پیمان خود را نه در صحنه، که خود موقعیت صحنه نمایش می تواند حامل نیروهای سرکوبگر و خائنین که نیروی شورشی در خیابان می باید که هم پیمان خود را در عرصه اقتصاد بیابد، کارگران نیز در پروسه اعتصاب و تعرض با مشکلاتی از جمله وجود نیروهای اعتصاب شکن روبرو هستند و بدین جهت نباید در مسیر پیروزی در فکر اتحاد تمامی کارگران کارخانه که گاهاً هم پیمانان را در دیگر کارخانه ها را باید بیابند .

اما این مطلب به تنهایی نه در جنبش خیابانی جوانان که در مورد تمامی جنبش های اجتماعی که بالقوه جناحی از آن می تواند بر علیه سیستم سرمایه داری باشد صدق می کند و بنا بر همین مسئله است که اصولاً در نبود نقش رهبری کننده جنبش کارگری سوسیالیستی جنبشهای اجتماعی به سمت انفعال و یا نا کجا آباد برزخ می روند زیرا عدم خالص بودن پیگر طبقاتی همیشه نیروی خائن به جنبش سوسیالیستی کارگری به خودی خود راحت وارد شده و در نقاط بحرانی که می رود تا سیستم را مورد حمله گسترده قرار دهد از سوی نیروها که در تقابل با منافع طبقاتی خود قرار می گیرند صف مبارزه را ترک کرده و جنبش را به سوی تحلیل برده و بدان خیانت می کنند .

درگیری های موجود در جنبش سبز خود نشانگر این امر است که بورژواها در این گونه جنبشها تا جایی پیش می آیند که نه در نفع ما که به نفع خودشان باشد و از آن پس جنبش را به سوی انفعال می برند و جناح باقی مانده را هم با محکوم کردن آنها و دفاع ضمنی از دستگاه سرکوبگر روانه زندان ها خواهند کرد و در زندان نیز ایشان را با قرار دادن در دسته اغتشاش گر نافی سیاسی بودشان شده و هیچ حمایتی از آنها نخواهند نمود زیرا که ایشان درد مشترک جناحین حاکمیت هستند.
۳-
من فکر می کنم ما در عرصه های گوناگون مبارزات رهایی بخش (طبقاتی) باید بدانیم در خط مبارزات ما چه کسانی رها می شوند و در فرموله کردن این مشی باید از زیربنا، اقتصاد و طبقات ایجاد شده به واسطه آن استفاده نموده و ستمکشان باید با رهبری کارگران برای نابودی سرمایه داری و استقراری دیکتاتوری پرولتاریا گام بردارند در عرصه های گوناگون مبارزاتی از مبارزه دانشجویی گرفته تا رهایی زنان و جنسیتی تا قومی تا ...

اما اگر در پایان اگر می خواهید بگویید تز دیکتاتوری پرولتاریا پوسیده است در پاسخ خواهم گفت من برای دگرگونی جامعه مگر به نیروی طبقه کارگر به کس دیگری اعتماد نکرده و نمی کنم زیرا باقی خیانت کارند و این سیستم هر جقدر قدیمی و پوسیده باشد می تواند در نظر خرده بورژواها و بورژواها باشد اما حاکمیت سرمایه داری در انواع گوناگون آن پوسیده تر از استخوان های کورش است.

۱۷ آبان ۱۳۸۹

ما باز هم شرافتمندانه مقاومت خواهیم کرد

بندهای دوخته شده بر دستگیره ی پنجره ها گلویم را می فشارد و تعفن لباسهایم روزنه ای باقی نگذاشته و اما در فاصله ی چند متری ام آنتنی نا آشنا دیده گانم را نشانه رفته، خون در مغزهایمان می تپد و انتظار نعره هایی بر آورد، سیاه و کبود چهره ای ماحصل ازدواج در حاشیه ای کور به نتیجه یک وعده غذا در روز و تنها دود است که استعمال می شود به ربط پوکه هایی که مداوم پر می شوند از توتون، زندگی یأس آلود به شتاب می رود

۲۳، ۲۴، ۲۵، ۲۶، ۲۷، ۲۸، ۲۹و ۳۰

خطاب به كوتوله هاي فلسفه

 چند ماه پيش انتشار مطلبي توسط يكي از شارحان جديد پست ماركسيست به نام امين قضايي توجه من را جلب نمود كه ذهن را كاملاً مخدوش مي كند و ايشان از جمله در مقام نقد لنين و ماركس بر آمده و مي گويد:

"از ماخ تا فوئرباخ از ماركس تا لنين همگي نشانه را اشتباه رفته بودند، دگم بورژوازي ايده آليسم آن نيست، بلكه واقعيت گرايي آن است."

البته من اينجا در مقام دفاع از ماخ و فوئرباخ نيستم ولي نتيجه مطالعاتم در ماركسيسم اين وظيفه را به من محول كرد تا پاسخ اين رفيق پُست ماركسيست را بدهم.

ابتدا كه اين فيلسوف ظاهراً ماركسيست تازه به دوران رسيده در گام اول با استفاده از ادبيات فيلسوفان پسامدرن و ايجاد محملي در درون جمله با اشاره به عادت قرباني واقع شدن توده هاي انساني و نقد اين چنيني و نشان دادن جسارت خود، سعي بر آن دارد تا در تفكر با چنين جملات پيچيده اي كه خاصه فلاسفه پسامدرن است خود را با نقد اشخاص مذكور در جمله در رتبه اي بالاتر قرار دهد و سعي بر تعميم نظرات خود در درون فلسفه مدرن به عنوان يك ماركسيست چيزي را به آن اضافه نموده باشد حال اينكه بحث اين چنيني ايشان در فضاي گم شده مطالعاتي ايران حرفي نه چندان جديد اما در غرب و وفور فلاسفه كاغذي اين چنيني حرفي پوسيده است.

اما در گام دوم مي پردازيم به اين نكته كه چگونه ماركس دگم بورژوازي را ايده آليسم آن اعلام مي دارد كما اينكه در نزد ماركس ريشه تمامي مسائل به مناسبات مادي و اقتصادي باز مي گردد يا همان واقعيت و اين چنين است كه نظريات ماركس شامل ساطور كور قصابي اين فرد نمي گردد.

جزئي گويي هاي ماركس و نقدش بر اساس واقعيت بر بورژوازي مخصوصاً در كتاب سهمگين اش يعني كاپيتال و درك عيني اش از مسائل و نقدي بر اساس اين نوع ديدگاه حاكي از آن است كه وي بيش از هر چيز چشم خود را باز كرده و بر اساس عينيات دركي عميق يافته و بر روي آن نقدي بر واقعيت موجود دارد كه خود اين واقعيت به واقع حقيقي نيست و واقعيتي است فروخورده به واسطه ايده آليسم حاكم كه دستگاه اعمالش را دولت معرفي مي نمايد كه لنين در كتاب دولت و انقلاب خود تفكرات اين چنيني را زير ضرب فلسفه ماركسيستي اش نابود مي كند و اما ديدگاه قضايي بيشتر نارسيستي است تا ماركسيستي.

اما بحث من با قضايي از درك ماركس نسبت به حقيقت گشوده مي شود كه آن را بدين گون فرموله مي كند:

واقعيت + قدرت = حقيقت

اما اين فرمول را بايد از ديد ماركسيستي جز به جز هم بررسي كرد تا بحث بيشتر شكافته شود يعني ما تعريف را هركدام جداگانه بررسي كنيم

براي مثال انسان واقعاً در دنيا موجود است اما از آن زمان آنرا حقيقي مي نماميم كه قدرت وي نيز تواماً با وي موجود باشد يك انسان مرده واقعاً موجود است اما حقيقتاً موجود نيست چرا كه قدرت خود را از ديگر از كف داده است پس حقيقت ايده آل نيست بلكه نتيجه كاتاليز واقعيات مادي و قدرت(كاتاليزور) هاي برخواسته از آن بوده است و خود بالقوه يك ماتريال مي تواند باشد.

براي اثبات اين حرف بايد اشاره اي داشت به تحولات عميق توليدي و اجتماعي باز هم براي نمونه و اثبات گفته هايم انقلابات صنعتي و بورژوازي بهترين و قابل درك ترين نمونه است اما نچندان كامل زيرا كه بحث ما بر دگم هاي بورژوازي قرار گرفته است.

در دوره هاي پاياني نظامات فئودالي جهان در يك دو راهي به سر مي برد يا پيروزي انقلاب به واسطه ي قدرت هاي بورژوازي كه واقعيت آنرا سيستم توليدي پيشرفته و عدم پاسخ گويي سيستم توليد دهقاني ايجاب مي كند يا از هم گسيختگي نظام كه به بهاي قحطي هاي چند صد سال و جان انسانها تمام مي شود، ذاتاً در چنين شرايطي با وجود نيرو هاي (قدرت) تغيير بر اساس واقعيت موجود كه تنها يك راه اساسي باقي مي ماند كه آن هم نابودي ايده آليسم است كه زاده مناسبات توليدي و مالكيت بوده كه به شكل ارگانهاي قهري براي حفظ شرايط موجود به نفع مالكين عروج مي يابد و آن هم انقلاب است:

يعني نابودي قدرت توسط قدرت

اما كدام قدرت؟

قدرت براي تغيير اساساً قدرتي ايده آليستي و دگم نبوده، زيرا كه نه تنها خواهان حفظ شرايط موجود نبوده بلكه خواستار نابودي و دگرگوني وضعيت است، زيرا زاده واقعيتي است كه تاب حفظ امر واقع را ندارد و مي خواهد به عنوان يك كاتاليزور نقش ايفا نموده و حقيقت را دست يازد اما درست در همين هنگام پيروزي انقلاب اين چنيني است كه بورژوازي هم گوركنان خود را از دل خاك بيرون مي كشد و هر لحظه كه از عمرش مي گذرد و وجود نيروها و قدرت هاي تغيير را بيشتر در جامعه زاده خود احساس مي كند دست به ساختن دستگاه هاي ايده آليستي براي شرايط موجود زده و از يك نيروي انقلابي به عنوان يك ايده آليستي دگم عروج يافته و در جهت حفظ نظام كه ضامن منافع آن است، بايد كه افول يابد و چنين است كه روز به روز بر دامنه دستگاه تبليغات و حفظ ايده آل هاي خود مي كوشد كه زندان ها و رسانه هاي گوناگون آن نمونه آن است.

اما ماركس خود قبل از آن كه امين قضايي بداند نقد بر ايده آليسم را بر پايه واقعيت اي گذاشته كه قدرت تغيير خود را نيز بالقوه دارد يعني انقلاب كارگري كه ابتدا بايد براي رسيدن به حقيقت زمان حال در مناسبات توليدي يعني رسيدن به جامعه كمونيستي دستگاه دگماتيك آن را كه از واقعيت به دور بوده و بر اساس حفظ منافع بورژوازي كاملاً ايده آليستي است را نابود نمايد و شما مي توانيد در اين مورد براي كسب آگاهي هاي بيشتر به چه بايد كرد لنين مراجعه كنيد.

اما در قسمت دوم بايد بپردازيم كه اصولاً هدف نويسنده از اين جملات قصار چيست؟

جمله مذكور اين نكته را به ذهن متبادر مي كند كه گويا در نزد ماركس ايده آليسم و واقعيت در برابر همديگر قرار مي گيرند حال آنكه واقعيت موجود را ايده آليسم برخواسته از منافع يك اقلیت استثمارگر جامعه ساخته و مي سازد اما اين واقعيت تا بدانجا به واسطه ايده آليسم به پيش مي رود كه تضادهاي عمده و بحران ها كه زمان انقلابات است فرانرسيده و آنجا كه در خطر سقوط قرار مي گيرد دگم خود را نمايان مي كند هر چند كه سيستم بايد واقعاً به سمت نابودي و انحلال برود دستگاه هاي سركوب خود را نمايان تر كرده و از اين پس تماماً واقعيت (بدنه نيروهاي تغيير) در سويي و اما ايده آليسم و قدرت در سويه اي ديگر يكسر از واقعيت جدا مانده و براي بقاي قدرت سعي بر تضعيف واقعيتي مي كنند كه خود ساخته اند.

بدينسان بورژوازي واقعيت گرا نبوده زيرا يا خود آن را با تفكر خود بر اساس منافع اش مي سازد كه در تركيب جامعه او ساختار برآمده اي است از:

ايده آليسم+قدرت = امرِواقع = نابودي واقعيت

كه يا در ادامه قدرت را تماماً در جهت نابودي واقعيت به كار مي بندد تا آن جا كه نيروي اجتماعي قدرت تغيير (كارگر) به مثابه يك ساختار همگون (طبقه) ديگر محو مي شود.

بدين شكل دگم بورژوازي نه واقعيت گرايي كه ايده آليسم سازنده قدرت هاي تغيير بدون ساختار است و تا بدان جا پيش مي رود كه تفكر خود را به عنوان واقعيت به واسطه قدرت جدا از واقعيت به خورد جامعه داده و تفكرش به عنوان قدر مطلق واقعي در جامعه پذيرفته مي شود، اما اين واقعيت سازي كاذب بر اساس شناسايي ماديات جامعه و نيروهاي ماحصل آن است.

امين قضايي كه انساني فيلسوف ماب است دايره تفكر اين چنيني اش در جايي شكل مي گيرد كه تفكر ظاهراً ماركسيستي اش هم خود را از طبقه كارگر، اين نيروي سازمان يافته ضد سرمايه داري جدا كرده و شكلي فرا واقعيت هم چون دولت پيدا كرده است و در اين صورت است كه نقدش را بر لنين و ماركس چنين ارائه مي دهد.

اما همچنان هم بنا بر تفكر ايده آليستي و بلانكيسيستي اش كه طبقه كارگر در آن جايي ندارد و اساس تغيير جامعه را بر روي نيروهاي بي ساختار و غير واقعي از جمله جنبش نامعلوم سرنگوني طلبي به رهبر جريان مطبوع ايشان قرار مي دهد و اما اين جنبش معرفي شده براي نابودي سرمايه داري را كه اساساً غير واقعي بوده مگر با حضور و به رهبر طبقه كارگر توسط منصور حكمت را خجولانه جنبش هاي رهايي بخش مي خواند.

ايشان در زمان حال هر چه كه مي بافد تارهاي پوسيده تئوري هاي شكست طلبانه حكمت است در طرحي ديگر اما اين خيال پردازي ها و ايده آليسم سازي ها در عملكرد احزاب چند پاره كمونيسم كارگري حكمت عدم كاركرد خود را به اثبات رسانده است.

پس اصلاً سعي نكنيد در قامت يك فيلسوف كوتوله اين حرافي هاي ضد تغيير راديكال را به اسم كمونيسم به خورد جامعه دهيد كنار بكشيد و هم پيماني خود را با نيروي متحجر سلطنت طلب ها و حجاريان ها را علني كنيد.

اگر خجول هستيد بگوييد تا ما برايتان افشا كنيم.

یکشنبه, سپتامبر ۵, ۲۰۱۰

پایان مه 68 را اعلام کنیم

در خصوص اتفاقات می 68 تا کنون بسیار نوشته اند از تفکرات راست گرفته تا چپ و مارکسیست ها از آن تمجید نموده اند یا در مقام نکوهش برآمده اند به مانند هر اتفاق عمیقاً اجتماعی دیگر اما در این میان داده هایی وجود دارد از واقعیت در باب دلایل توفیق و شکست این جنبش

بعضاً دلیل توفیق آنرا در عدم حضور طبقه کارگر در مناسبات و حضور قشر روشنفکر دیده و به مانند مارکوزه فقط می توانند در این حد فکر کنند که در عدم حضور کارگران می توان جای آنها را با دانشجویان در تحولات به عنوان نیروی رهایی بخش جامعه پر نمود اما رهایی از چه؟

می 68 در آنجا به نقطه شکوفایی می رسد که همان کارگران تحت تسلط استالینیسم به دادشان می رسند و گرنه که جنبش در نطفه خفه می شد اگر اعتصابات کارگری نبودند که در آن شرایط از کمونیسم ملی بریده و به سمت خط باقی مانده از بلشویسم یعنی تروتسکیسم و خود مارکس سرازیر شده بودند .

اما سرانجام تحرکات بدان جا ختم می شود که با فرا رسیدن تعطیلات این رهبران روشنفکر مد نظر آقای مارکوزه نیز انقلاب را تعطیل می کنند و به سمت تفریحات تابستانی میروند به حدی که در مقابل لجن پراکنی های آقای دوگل به جنبش کسی در مقام پاسخگویی از میان رهبران روشنفکر که گویا بنا بود جای کارگران و حزب کمونیستی را پر کنند باقی نمی ماند.

ولی با این اوصاف جنبشی با حضور خیل عظیم کارگران در روز عدم وجود یک دولت سرمایه داری دقیقاً بدان دلیل به شکست احمقانه ای کشیده می شود که خیلی ها احمقانه تر از آن دلیل سرکش شدن شعله اعتراض را عدم حضور مستقیم هیچ حزب کمونیستی و اکتیویست می دانند.

جنبش در عدم حضور حزب طبقه کارگر برای سکان داری جامعه ی سردرگم از مطالبات خویش رو به افول و به سمت تعطیلی به معنای واقعی کلمه می رود. شاید اگر یک حزب حرفه ای با برنامه تغییر مناسبات برای انتخاب شدن در جهت تسخیر قدرت سیاسی با حضور گسترده کارگران در آن بین بود شرایط به گونه ای دیگر شکل می یافت و از نظر من حتماً بدین گون می شد.

تئوری و پراتیک این جنبش را که به واسطه رهبران آن شکل گرفت باید تقبیح نموده و به پیشواز نظریات مارکس مبنی بر بد بینی به روشنفکران باید رفت و این امر در این درس تاریخی هر چه بیشتر صحتش بیشتر نمایان گر می شود

و اما جهان زیر یوغ سرمایه داری امروز که هر دم بیشتر طبقه کارگر را به مصاف می طلبد و آنرا وارد عرصه مبارزات می کند باز هم در چنین شرایطی به سر می برد و چیزی نمانده باز هم تلاش های کارگران در جهت در هم کوبیدن مناسبات نظام سرمایه داری به توسط این خرده بورژوا های روشنفکر (که مارکس را با امثال دلوز و ... به خورد تنها طبقه انقلابی حاضر در جامعه جهانی می دهند) باز هم به برهوت بهشت سوق داده شود و این خطر بزرگی است که در اثر جدی گرفته نشدن آن از سوی فعالین کارگری و نیروهای معتقد به کمونیسم مارکسی باز هم عروج پیدا خواهد کرد.

در وضعیت موجود باز هم جای حزب لنینیستی به معنای تغییر جهان خالیست چرا که نمونه های ایرانی آن هم حاکی از بازگشت فلسفه به عرصه واقعیت است

برای نمونه حکمت در جایی اعلام می دارد که ما متاسفانه بعد از مارکس هیچ فیلسوف بزرگی در سطح جهانی نداشته ایم و اما آن که مارکس در تز یازدهم معروف فوئرباخ راه ورود آنرا بر ماتریالیسم علمی بسته و در جای دیگر رابطه فلسفه و واقعیت را در یک مقایسه مابین استمنا و عشق جنسی مثال آورده و افکار فیلسوفان را اساسن خیال پردازی قلمداد می نماید

می 68 روزگار خوبی بود برای حاضرین در خیابان ها و ... اما تا آن زمان که خیال پردازی ها آن جنبش را به ورطه نابودی نکشانده بود و این باید درسی باشد برای ما کمونیست ها که در قبال وظایفمان احساس مسئولیت می کنیم و امر خطیری که در این مسیر داریم همان ساختن حزب واقعی و نه خیالی طبقه کارگر بوده در جهت نابودی کل سیستم سرمایه داری از زیربنا ( اقتصاد ) به واسطه نیروی سیاسی آن که باز هم همان کارگران متحد به مثابه طبقه باشند و اما نه در روبنای آن یعنی فرهنگ و ... زیرا که این حزب را درد مشترک کارگران ساخته که تنها در مناسبات اقتصادی می باشد .

پاینده باد پرچم سرخ کمونیستی ، پیش به سوی ایجاد حزب طبقه کارگر

چهارشنبه, آگوست ۲۵, ۲۰۱۰

پیشگفتاری بر ویژه نامه زاپاتیستا

جنبش زاپاتیستی که از سال 1994 در کشور مکزیک به عرصه ظهور در آمد آن هم به واسطه یک گروه کوچک چریکی بیش از هر چیز با چهره چپ گونه خود دلیلی بود بر دروغ پردازی های فوکویایمایی مبنی بر پایان جهان، اما در این بین عده ای نوع مبارزه بومی شده زاپاتیست ها را خود نشان از مبارزه پست مدرن شده قلمداد می کنند حال آن که زاپاتیسم اعلام مبارزه ای است بر علیه تفکر پست مدرن یعنی در آنجا که دست به عمل زده خود را آلوده کرده و به هر جهت گام در مسیر تغییر جهان بر می دارند که خود وجه اصلی این حرکت را که در مکزیک آغاز گشته و گویا باید در سراسر جهان گسترش یابد سرنگونی نظام سرمایه داری جهانی اعلام داشته اند و تحرکات جدید کارزاری دیگر در نوع پراتیک نشان از خارج شدن فعالیت منطقه ای است با توجه به انعکاس اخبار و تاثیر گذاری آن در افکار عمومی.اما به واقع تمام این خطوط انگاشته شده بدان جهت آمد که مطالعه این حرکت را که چندان هم به واسطه تئوری های مارکسیستی رادیکال نیست به چنان توفیقی دست یافته که تمامی نیروهای چپ در ایران به طور کلی در حد آرزوی آن هم نبوده اند به جز دوره ای کوتاه که فدائیان با مشی مبارزه مسلحانه به عنوان یک جنبش رهایی بخش آن هم بسیار کوتاه یعنی تا مرز سرنگونی نظام پهلوی که به منجلاب مبارزه فرو می رود درسی، باشد که مطالعه آن برای چپ های مدعی ایرانی که در تحرک سیاسی در عرصه تئوری مارکسیست می نمایند ولی در عمل چیزی جز فراروی و نه گسست از مناسبات سیاسی لیبرال مآب نیستند باشد.چپ های ایران باید نوع مبارزه را از این جوانان آموزش بگیرند یعنی نیروهایی که اگر سلاح به دست می گیرند آن را با پرتاب یک نارنجک در پادگان یا آدم ربایی در جهت منافع شخصی خلط نمی نمایند و تماماً سلاح را به سمت آنان که بر علیه منافع توده ها ایستاده اند می چرخانند.جنبش زاپاتیسهای مکزیک که اکنون به این مرزها محدود نیست حداقل در وسعت یک جنبش جهانی جای بسیار زیاد و زنده ای دارد در مناسبات سرمایه دارانه جهان برای تحقیق بررسی و مانور برای نیروهایی که مدعی تغییر در سطح زندگی مردم بوده و جهان سرشار گشته از جنبشهای ارتجاعی که همه بوی خون و مرگ بشریت را می دهند از جنبشهای اسلامی مذهبی گرفته تا انقلابات مخملی که همه ساخته دست منافع امپراتوری سرمایه داری است.از نظر شخص من این مبارزات مردمی نه تنها پست مدرن نیستد (به گفته فیلسوف های کثافت یک جا نشین) بلکه بنا بر خاصیت تغییر خواهی آنها در مقابل نظامات سرمایه داری و زمین داری آن منطقه کاملاً بوی بازایی مدرنیسم و بازگشت به عصر انقلابات بزرگ را دارند که همه مناسبات کهن را در خود می بلعد.این بار بوی انقلابات از سرزمین های باستان برخواسته : یونان، ایران، مکزیک و ترکیهدر این مسیر دست رفیق بهرام قدیمی را که در این جنبش فعال است به گرمی می فشاریم

——————————————————————

مطالب موجود در نشریه اغلب برگرفته از سایت پیکار اندیش می باشد.

در برابر ایده آلیسم-لیبرالیسم

1
وز وز مگسها به گوش می آیند از فرا سوی ابرها و هر گام عمبق تر می شوند میان کرمهایی که لول می خورند درون مغز آنچه که آدم نامیده شده، و ترشحاتش بر آن دیگری که از نوعی بر ضد او بود درون اتاقی متروک که فقط بوی شاش می داد ماری فراهم آورد با نوید نجات که بعدها در آغوش پدرش منفجر شد

و

آن هم درست در زمانی که ابرها کنار می رفتند و اَن-وار خورشید بر تن کرم زده اش می تابید

و بدن مادر در پای جنازه می خارید.

جای دسته شلاق بر کف دستان پیروان آن مار با خط و خارهای زیبا را که در کنار جنازه مار که در هیبت یارانی برد بار به چه مهربانی صف بسته بودند ما بعد ها بر پیشانی عده ای دیگر در حوالی باستیل، گوانتانامو و اوین یافتیم

حتی کمی آن طرف تر یعنی جاده قدیم کرج، مراکز صنعتی فرانسه و امریکا

و باز هم آن طرف تر یعنی در سراسر کره ی خاکی

ولی ترس از آن می رود که این رد را در سرتاسر کره ی خاکی بیابیم.

اما دیشب در خواب آرام دیدم مادری را که نمی خارید و فرزندی را که ناپاک و زشت با تنی آغشته به خون بر اثابت شلاق یعنی همان شلاق ها و گلوله هایی به جنس سرب

و مادرانی را که فرزندانی را مشاهده می نمودند نا معلوم در زیر یوغ خاک که ریشه هایی به قامت سرو و برجهایی افراشته در سمت افقی بی پهنا داشتند.

امروز و امشب من اینجا نشسته ام تنها بدور از آن خاک که می رویاند از اجسادی که شلاق خورده اند به کام آن مار و من دورم کمی از صدای آن وز وز مگسها و کمی غریبه

آفتاب غروب می کند در نزدیکی تجمع ابرها و چنین است که خودم را تنها می یابم در نزدیکی آن یاران در قامت خائنین بردبار مار با خط خارهای زیبا

سیل وحشت نه می آید و نه می رود و بدان جا رسیدم که این سیل در افکار، روانِ قطعی است.

صدای زجه اینجا به گوش می رسد و کار بدان جا ختم می شود

سرعت، سرعت، سرعت

وحشت، وحشت، وحشت

ضربه زدن بر ریشه ها و بدانید که ما ستم کشان در هیچ جا تنها نخواهیم بود

چرا که از گوشت، خون و استخوانیم در پوست از تبار انسانیت و نه آدمیت

یارانی خواهیم یافت برای غلبه بر ستم

بشتاب رفیقم، می دانم که ما پیروزیم

چرا که صدای نعره هایمان هر دم و مداوم متحدانه تر به گوش می رسد


2
آرام بکوب و باز هم آرامتر بر این مغز بیرون افتاده ی این انسان بدون جمجمه و من تنها نیستم

فکر می کنی احساس نمی کنم درد را

ولی چه می دانی که آن در چشمان من است

و

لحظه ای سکوت فرا می رسد

یک گریه ی واقعی می ماند برای رفتن در غبارهایی از جنس خاک مطرودین

بکوب و محکم تر بکوب

درون چشمانت رحم نیست و می بینم با چشمان پر دردم، در راه که می رویم سرهایی خونین به دیدگان گرسنگی می بینیم با هم

همه چیز آرام است و زیبا، آنکه در زیر حرارت قارچی عظیم در ناکازاکی مرد تقصیر خودش بود/ مگر نه؟ این را لیبرلیسم همان که آزادی می آورد به ما گفته است

یک گریه مانده در پس مانده های شب

من و /آنها دردی مشترک داریم در چشمانمان

و تو چرا اینگونه می نوازی بر این مغز برهنه مانده در تفاله های شب که خونی تازه می گیرد از قلبی درمانده

تو از درد بگو و من از زیبایی، آنجا که عدالت نباشد هیچ فرقی ندارد، مرگ انسانها و زنده بودنشان، سیری یا گرسنگی آنها، اعتیاد یا بیماری آنها و این خاصیت درد است در نا برابری ها

به وجود سرهایی خونین بر کف جاده ها عادت کرده ایم و نه به ویترین خالی لباسهای زیبا، به کشتار خو گرفته ایم و نمادهای آن تا به زندگانی، به مرگ و راه های آن فکر می کنیم تا به زیستن، به کشتن در راه آزادی ایمان داریم و نه کشته شدن در راه آزادی و برابری.

3
زندگی را حرکت بده به آرامی

و

ماه در شبی کخ زوزه سگها نشان آن است قطعه قطعه نمایان می گردد.

آسمان و جاسوس هایش که ردای سفید بر تن کرده اند نوید آزادی زا سر می داده به صدای شیپوری که از پس آن صدای خشم خوشه ای ها به گوش می رسد

ناگهان کودکانی متولد می شوند و باقی نقص عضو

می مانند تا رهایی از چنگال این سفید رویان سفید پوشِ سفید بخت

از غرب

پراکنش محبت به واسطه ی تریلر های مواد غذایی و درمانی از جانب شخص پاپ واتیکان به یادگار می رسد

شب افقی تابستان 1468

اروپا در قحطی می سوزد و گناهکاران با بدن های تکه تکه شده بر سر در شهر ها از برای موعظه حواری آویزان مانده و بوی خون به مشام می رسد

زندگی درد است و اندوه و موعظه سازندگان آن دروغی بزرگ

وقتی که ضربات سنگین صنعت به یادگار عصر حجر به آهن مبادله گشته و بی امان فرود می آید، زمانی برای فکر آنی هم نیست

آنچه هست خشم است، خون، دود و آتشی که یا می سوزانی یا نی سوزانتت

گامهایی در اوج به سوی سفید جامگان که مسیری دارد به بلندای خرخره تمامی انسانها

زیبا در قعر هم زیباست در میسر سفید جامگان، سفید رویِ سفید بخت که بر طاق واتیکان در هالیوود وصل است

و زشت

خشم واکنشگران زیر ضربات خونین صنعت تصاحب شده به واسطه سفید جامگان

 جولای ۱۴, ۲۰۱۰

عمل گرايي بر چه اساس

قائل بودن حتمی بر حیطه ی عمل گرایی هنر مسلح بر بوته ی تئوریهایی بر همین باب خود یک مانیفست است که نه کلمه ای بر آن قادر است و نه انگاشته ای از دیوار غارها گرفته تا میانه ی ابرها، زیرا ابتدا عمل است که ره می گشاید از برای تئوری پردازیهایی که نه برای صرف تئوری که آن را باید از همان ابتدا قائل به سطوح تئوریک منفعلانه دانست، که، برای پیشبرد اهدافمان و این نیز ( هدف ) خود باز هم در پایه ای بعدتر صورت پذیر است که در یک اراده ی جمعی به دانستن است که نقاب از چهره بر میگیرد.

حال باید پردازش کرد که حیطه ی این عمل گرایی در کجاست؟

هر آنچه که تاریخ هنر در خود می گنجاند نه مسیر نوع کنش ما ( محکومین ) که تنها امروز با تمام وزن خود بر مغز ما سنگینی می کند، من قبل آنچه که بود زیبایی بود در هنر برای هنر و آنچه که در هنر متعهد نمودیافته تنها پاره ای از واقعیات جامعه در کلمات مجاز و در بهترین حالت خود یک واکنش در عرصه ی نمادین قدرت است، اما اینک دو پرسش بر می آید، چرا زیبایی شناسی و واکنش گری در هنر نه ؟ و چرا باید پس زد روند هنر و ادبیات بر محوریت هنر برای هنر و یا هنر متعهد را؟

آنجا که هنر نتواند کاربست خود ( مصرفی بودن ) را بر له یا علیه عده یا ایده ای خاص چه در قالب منفعت اقلیت و یا اکثریت به طرق مختلف بروز دهد صرفاً خود را محبوس می کند به امر زیبایی شناختی ( معیار سنجش هنر در نظام طبقاتی )، یعنی آنچه که بیش از همه می تواند کیمیای عمر اثر هنری باشد در وضع موجود یا هر آنچه اعلام بی طرفی هنر دارد.

در جوامعی که هژمونی قدرت همین را می طلبد ( بی طرفی محض ) و اینجا تنها راه توجیه هنر زیبایی شناختی بر معیار یک کلیت نسبی ناشناخته و به حتم که یک کژدیسگی مغزی در عدم وجود عینیات است، چرا که اگر باشد آنگونه که هم اینک هست نتواند که کاربست اجتماعی خود در نفع وضع موجود را بیابد، پس این چنین می ماند بر آنان که نمی خواهند خطر کنند، می خواهند خفه بمانند، می خواهند کر و کور باشند در حفظ منافع شخصی خود و حفظ وضع موجودحتا در دنیای زیبای خفته ی اینان که سراسر فقر، جنگ و مرگ توده های انسانیست، اینان می خواهند با امر زیبایی شناختی لایه ای بر اندام گندیده ی خود در حفظ منافع شخصی خود و اربابانشان بکشند.

اما در همین باب در پس اتفاقات اتفاقی جامعه روند هنر مسلط که به گوناگونی امر نسبی زیبایی پردازش می کند و از آنجا که هنر وی با موقعیت نمایشی بودن مقابل توده های مردم ستمکش کسب مقام قهرمانی می کند در ارزش های پوسیده ی سرمایه داری گاهاً باید تعهد خود را به مردم نیز اثبات بنمایاند، ارزشهای هنر واکنشر یا متعهد همان ادامه مسیر هنر زیباست اما این بار در یک تنگنای گشوده شده مقابل اضطرارهای زندگی اجتماعی و وی، این هنر اصولاً در مقابل اتفاقات وارده بر زندگی مردم جدا از حاکمیت برای هر چه پایدار ماندن خود و بر حسب ضرورت محافظه کارانه ی ایشان در باب خلق اثر هنری، که تنها واکنشی متزورانه نشان داده که نه از آن و نه از این سوی بام مبادا نیافتند همچون حجره های کارگر و مستضعف پناهی موجود میان کارخانه داران خیر خواه.

اما فراروی از این حد و حدود با یک کارکرد شعاری در جامعه بر له یا علیه عده یا ایده ای خاص یعنی محو زیبایی در هنر و در پاره ی دوم با نقض واکنشگری آن مواجه می شود و این دقیقاً آن است که کار ما می طلبد، این سیاست عریان هنری ماست، حال آنکه در یک جامعه ای که فقر، جنگ، و تبعیض ها بین نوع بشربرای فضای هنری موجود به زیبایی متبلور می شود و این به لحاظ کارکردی در وضع موجود چه چیزی می تواند بود جز نوعی جدید بر مواد افیونی و تسکینی انتزاعی بر درد اجتماع بیمار که نه با رنگ و لعاب دادن به یک اثر پوچ و بی محتوا که در دنیای واقعیت قابل حل است، بدین روی فضای هنری موجود که تماماً می پردازد به زیباسازی این زندگی کثیف و در جایی نیز با عریان شدن آن به توسط عملی شنیع در جامعه با یک واکنش می تازد از برای از دست ندادن چهره ی پیامبر گونه ی خود فقط مقابل توده های مردم ایستاده اما در مقابل آن در نفع خودمان یعنی طبقه ی ستمکش جامعه عریان می سازیم چهره ی وحشتناک ایشان ( هنر مساط ) و زندگی بشری را و اینبار نه در ادامه راه گذشتگان گویا هنر اعتراضی که همیشه در مقام یک واکنشگر به عرصه حضور در آمده اند چرا که این بار به مثابه یک کنشگر اجتماعی به ظهور در آمده تا باشد که مخالفین منافع طبقاتی ما واکنشگران کنش های ما باشند و یک بار برای همیشه مفهوم زیبایی را این دروغ افیونی زندگی کثیف را نابود خواهیم کرد و این ایدئولوژی ماست!

عمل گرايي مفرط در حيطه ي آگاهي از يك وضعيت مشخص و انضمامي

محو امر زيباساز اين افيون توده ها

و تاكتيك كنشگر از براي تسخير موقعيت ها

نوامبر ۹, ۲۰۰۹

زن در نظام پدرشاهی

گره روزهای نو در کجا بسته شده ؟

در آغاز باید گفت که تقریباً هیچ معضلی در جامعه جهانی امروز نمی تواند محدود به حد و مرزی برای یک موقعیت جغرافیایی و امری ناشناخته و غیر قابل درک برای مردم دیگر نقاط دنیا باشد ، سیستم سرمایه داری بر کل دنیا حاکم است و معضلاتی را که با جامعه دست به گریبان می کند با لایه ای خاکستری شدن در همه جا قابل مشاهده است ، استثمار ، اعتیاد ، فقر ، جنگ ، جو بی اعتمادی انسانها ، قتل ناموسی و ... در همه جا با کم و زیاد شدن درجه ی آن وجود دارد و یکی دیگر از این موارد سیستم خانواده پدرشاهیست که نیاز مبرم جوامع سرمایه داری می باشد ، مناسبات تولیدی جامعه این امر را می طلبد برای استثمار بیشتر و طبقه بندی شده ، ولی چیزی که بیش از همه عیان است به بن بست رسیدن راه حل متشکل شدن جامعه در جایی به نام نهاد خانواده است ، می بینیم هر فرزندی با رسیدن به سن بلوغ و با ورود به بازار کار و تأمین مالی خود چگونه در مقابل پدری که تا دو روز پیش زیر مشت و لگدش سیاه می شد چگونه سرکش می شود ، دیگر هر ساعتی از روز که بخواهد به خانه میرود ، هر جا که بخواهد میرود ، هر چه دلش بخواهد می پوشد ، خانواده منسجم که به دستور پدر تا به نرسیدن فرزندان به سن بلوغ به هر سویی می رود پس از آن فقط محل خوابگاهی می شود برای فرزندان و این در صورتی است که فرزندان خود پاسخ گوی نیاز های مالی خود شده باشند و این مرحله ای است که پدر تاج و تخت سلطنت خود را به عنوان نان آور خانواده از دست می دهد اما دوران ما قبل آن یعنی دوران قبل از استقلال مالی فرزند ، عوامل مختلفی موجبات استحکام نهاد خانواده را فراهم می آورند که از جمله ی آن زمینه های از پیش ساخته شده و تحمیلی فرهنگی ، قومی و مالی است .

لزوم پدر شاهی برای سرمایه داری

با تقویت سیستم مرد سالاری ( دقیقاً در جوامعی رخ می دهد که نظام اقتصادی و تولیدی متحمل نیازهای مردم در تمام سطوح جامعه نیست ) در قالب یک فرهنگ عقب مانده که خارج از این رابطه هم قابل اجرا نیست ارتش بیکاری را در جایی به نام آشپز خانه پنهان می کنند که شامل جنس زنانه خانواده می شود و برای جلوگیری از اعتراض به این وضع زنان ، آن را با دلایلی همچون دختر خوب ، پاک و زن کد بانو توجیه می کنند و تبلیغاتی از این دست را حتی در تبلیغات تولیدی هم می توان به عینه می دید برای تیلیغ مایع ظرفشویی ، رب ، سس ... همیشه یک زن در پایگاه اصلی خودش در ایم جامعه یعنی آشپز خانه نشان می دهند و همین جاست که پست مدرنیسم به بن بست کامل خود اعتراف می کند یعنی از دست رفتن لزوم کار خانگی ، زمانی کار زن در خانه خود یک امر تولیدی بود زن خانواده رب ، مربا و ... می پخت و مازاد مصرف خانواده در بازار به فروش می رسید ، لباس و ظرف می شست ولی امروز با کنسرو شدن محصولات غذایی و تولید آن در کارخانه و الکترونیکی شدن کارهایی همچون لباس و ظرفشویی زن درخانه هر چه بیشتر نقش یک فرد به عنوان بر طرف کننده نیازهای جنسی مرد را بازی می کند ، هر روز زن مجبور به تو سری خوردن بیشتر می شود و از یک رکن اصلی خانواده در دوران قبل تبدیل به یک کودک فقط نان خور و در کنار آن ارضاء کننده نیازهای جنسی و در مفهوم کلی به یک برده تمام عیار جنسی بدل می گردد ، همین جاست که جامعه ی مرد سالار وی را فقط به عنوان یک دست پرورده شوهر می طلبد و این جاست که وقتی ماهیت تولیدی خود را کاملاً از دست می دهد سرمایه داری برای پاسخ گویی به این معضل رو به تبلیغات گسترده علیه حقوق زن روی می آورد .

از دیکتاتوری تا سلطنت مشروط پدر

قبل تر هم گفتم دروان سلطنت پدر در خانواده با اسقلال مالی فرزندان می تواند تضعیف شده و به یک سلطنت مشروطه تبدیل گردد و حتی به یک دموکراسی ولی این آزادیکل خانواده نیست ، دموکراسی و مشروطه این بار دست دیگران را در قدرت خانواده به شرط میزان کسب در آمد و میزان مصرف آن برای خانواده بازتر می کند ، پسر خامواده که وارد بازار کار می شود از فردای همان روز از طرف قدرت سیاسی خانواده ( پدر ) به رسمیت شناخته شده و جهت حل مشکلات با او مشورت کرده و از وی طلب یاری می کند ، ولی دختر خانواده که می تواند همین نقش را بازی کند در اکثر مواقع به دلیل فرهنگ مرد سالار جامعه سرمایه داری در جهت تأمین ایجاد شغل او را در آشپز خانه و اتاق خواب جداگانه در انتهای خانه که قابل دسترسی هیچ کس نیست پنهان می سازند و تا روزی که ازدواج نکرده و قادر به تأمین حتی نیازهای جنسی جامعه نیست به عنوان یک فرد نان خور اضافه و نه یک انسان تا شب ورود به تخت سلطنت مردی دیگر می نگرند و اساساً در جوامع سرمایه داری زن مشرعیت خود را انگار اینگونه به دست می آورد و آن هم به صورت نیم بند که هیچ مسئولیتی جز مورد بالا را بر عهده ندارد و گویا نمی تواند داشته باشد .



روز های قبل ازدواج را چگونه می توان برای یک دختر تعریف کرد ؟

این روز ها دوران آموزش یابی یک زن خوب برای شوهر آینده است ، باید آشپزی آموخت ، باید شوهر را آویزه گوش کرد ، بدون اجازه جایی نرفت ،

برای طرز پوشش حتماً با شاه خانواده مشورت شود و مواردی از قبیل دوست پسر ، دیدن فیلم بدون سانسور ، کتابهای به ظاهر نا هنجار ، دیر وقت به خانه رفتن ، تنها بیرون رفتن ، بلند خندیدن ، صحبت کردن با غریبه ها ، سر بالا گرفتن و ... همه ممنوع و این در حالی است در جامعه ای با چنین وضعیتی برای جنس مردانه قسمتی قبل و قسمتی بعد از استقلال مالی می تواند کاملاً بر عکس باشد و زن حتی با استقلال مالی و ازدواج کردن به خیلی از این موارد دست پیدا نمی کند.

این همه قید و بند می تواند زمینه های خود کشی ، اعتیاد ، فرار از جو زندگی را به عنوان راه برون رفت از وضعیت موجود را در ذهن یک فرد حتی به عنوان یک تصمیم جبری پدید آورد.

وقتی با زنی که با چنین وضعیتی درست و پنجه نرم می کند چند کلمه ای صحبت می کنیم متوجه این امر می شویم که چاره ای جز این به امید رسیدن روز های نو نداشته مگر با قبول هر آنچه که خواهد شد و یا ادامه سرکوب و منکوب ...

۲ مهر ۱۳۸۹

اينجا نابود مي كنند تا زنده بمانند

می خواهم در مورد یک نوع بیماری همه گیر و گویا مسری بنویسم ، بیماری ای که از سر ضعفِ درمان و به حتم آن به عنوان یک جرم ارتقا یافته ، این نوع بیماری اعتیاد به مخدرات است که در تمامی دنیای تحت حاکمیت بورژوازی هر آن شما را تهدید می کند همچون وبا و شاید یک مورد مشابه که همان ایدز باشد ، یعنی هم زمان با دچار شدن به آن نه تنها به درمان شما کمکی نخواهد شد بلکه با یک فرهنگ طبقاتی از جامعه ترد هم می شوید .

نوعی از این مخدرات همان تریاک است که افغانستان دموکراتیک پروامریکایی بزرگترین تولید کننده ی آن است ، سالانه بیشتر از فکر انسانی ، جوانان به آن رو می آورند و مصرف ، ولی نمی دانند برای چه مصرف کننده هستند ، خیلی ها آن را درمقابل موادی همچون کرک ، هروئین ، آیس و شیشه تفریحی سالم قلمداد می کنند ، ظاهراً یک دندان درد سطحی است که با مسکن پایان یافته ، اما تخریب از ریشه با ضربات تمرینی آغاز می شود و با تزریق مواد به نقاط حساس بدن به پایان می رسد .

بسیاری از جوانان بعد از مصرف طولانی مدت مواد مخدر رو به ترک آن می آورند که کمکی هم از جانب دوستان ، خانواده و کسانی که خود قبلاً مصرف کننده بوده اند می گیرند ولی پا در راه پر پیچ و خمی باید گذاشت ، همانقدر که که اعتیاد به مخدرات مانند یک کارگر بودن ساده است ترک آن نیز شاید همچون انقلاب راه پر پیچ و خمی دارد ، همانقدر که اعتیاد به مخدرات در این جامعه ساده است ترک آن پیچیده ، چون شما حتی بعد از ترک هم زیر ضرب فرهنگ طبقاتی حاکم بر جامعه له خواهید شد ، حتی وقتی ترک کرده باشی با هر دزدی که در محیط زندگی صورت بگیرد نگاه ها به سمت شما راست خواهد شد .

فرد معتاد را دستگیر می کنند ، زندان می برند ، شلاق می زنند ، جریمه می کنند ، ترد می کنند چون او را ارذل و اوباش خوانده اند ، نظام طبقاتی از این طریق نام گذاری بر وضعی که ساخته دست خود است سر پوش می گذارد و از مسئولیتی که در قبال این وضع بر عهده دارد شانه خالی می کند ، اراده کرده تا هر مشکل ناشی از نظم نا منظم خود را با ضربه های چکمه پوش ها جواب دهد .

زن ستیزی ای را که حاکم کرده اند با طناب دار و زجر بیکاری را با اعتیاد به مواد مخدر خاموش می کنند ، چقدر جالب است مواد مخدر را با تریلی وارد می کنند و اسم قاچاق را بر آن می نهند ، مگر کودن باشی که نفهمی مافیای مواد مخدر در نظام طبقاتی خود را لاک گرفته ، اصلاً گیریم که قاچاقچیان آن را وارد می کنند ، چگونه است مردم در حالی که می دانند مصرف آن مساوی با خانمان سوزی است به مصرف مواد مخدر گرایش پیدا می کنند ، به نظر شما نمی تواند ناشی از نبود تفریحات سالم و انسانی ، نبود کار ، جامعه فاقد احساس خوشبختی ، سطح فرهنگ پایین که همه در گرو دستگاه جامعه طبقاتی باشد ؟

در بهترین حالت این حاکمین بر دنیا مسکن را با درمان اشتباه می گیرند ، یا بهتر است بگوییم این گونه آن را به خورد مردم می دهند ، فرد معتاد را ترک می دهند ، این چیزی است که خودشان می گویند مسئله بر سر کلمه ترک است ، درمانشان در همین حد بیشتر نمی تواند پیشرفت کند و هرگز پا را از این فرا تر نخواهند گذاشت ، این جامعه را نظام طبقاتی نمی تواند در مقابل اعتیاد واکسینه کند ، جامعه ای ساخته اند بر مبنای انواع فشارهای روانی ، اگر با مواد مخدر بد بخت نشوید ، حقوق چند سال عقب افتاده ، بی مسکنی ، بی کاری ، نبود درمان رایگان و تحصیلات و ... شما را نابود خواهد کرد .

جامعه ای ساخته اند مستعد آدم کشی و اسیر اعتیاد ، چگونه از درمان آن سخن می رانند معلوم نیست ، البته درمان این ها اکثراً ضربات چکمه است ، منظورشان به طور حتم از درمان همین است



اینجا به طور مختصر وارد فاز دیگری از مسئله می شوم ، بحث ترک اعتیاد به مواد مخدر است .

اخیراً جایی درست شده به اسم n.a که افراد خواهان ترک مواد مخدر با شرکت در جلسات این کمپ و با کمک و همیاری یکدیگر اقدام به ترک می کنند اما ترک خدای استعمالی مواد مخدر و اعتیاد به خدای شنیداری ، مذهب بسیار قوی در آن ریشه دوانده ، مذهبی که خود زن ستیزی ، نظام طبقاتی و کودک آزادی و کوتاهی دست انسانها از تغییر دنیا و باوراندن جبر تغییر به دست یک نفر در تاریخ نا معلوم را دامن زده تا این فرهنگ اعتیاد به مواد مخدر هم هر آن امکان بازگشت به یک فردی را که سابقاً معتاد بوده را داشته باشد ، بزرگترین اعتراف این سیستم همان اعلام پاکی روزانه افراد است ، یعنی این که منی که امروز 68 روز اعلام پاکی دارم ، امکان این می رود که فردا روز باز هم مصرف کنم و شاید هم دیگر بازنگردم یعنی واکسینه امکان ندارد این یعنی درمان اعتیاد به صورت ریشه ای در این نظام امکان پذیر نیست ، البته من نمی خواهم منکر این حرکت رفرمیستی که به درجه ای توانسته وضع را تغییر دهد ، بشویم ، ولی خب اگر هم کمی سکت را کنار بگذاریم می بینیم که خود این افراد که در کمپ مشارکت دارند اعتراف ترک طولانی مدت در داخل n.a را ضعیف می دانند ، تقریباً 80 در صد افراد دوباره به مواد مخدر روی می آورند ( همان خدای استعمالی )

اعتیاد در نظام سرمایه داری یک جبر است همچون عصر یخبندان که انسان تنها با یک تحول در سیستم می تواند آن را از سر راه زندگی انسانی بردارد .

چرا خود كشي و كدام خود كشي؟

دولوز که از پنجره ی یک ساختمان از بالا بر کف زمین پهن می شود

خودکشی امری که به مرگ می انجامد و یا در راستای همین هدف که مردن باشد، خود امری اجتناب ناپذیر در زندگی بشری و گاهاً دیگر انواع موجودات زنده بوده است شکل می گیرد.

اما این تحرک که بحث بر سرعملکرد انسانها در حیطه ی زندگی و مرگ است سراسر در تاریخ و شاید در جند دهه اخیر که همه چیز در یک روند تند و سریع می باشد همچنان مورد چیستی بوده و آن که چه در قالب فردی و چه در قالب جمعی آن چگونه مورد انتخاب واقع می شود ؟ کدام یک یک و چگونه مجاز است انهدام زندگی بر اثر وجود یا عدم آگاهی ؟

همواره خودکشی را به دو دست تقسیم می کنند، یعنی آنان که به عنوان یک واکنش بر امری دیگر دست به این عمل زده و آن را خودکشی ناآگاهانه که شکل عموم آن در سطح جهانی است؛ و به حق تعریفی درست به شمار می آید یا آنان که بر اساس یک نوع جهان بینی خاص خود را محق به خروج از زندگی می دانند.

دسته ی اول خودکشی کنندگان اکثراً بر اثر شکستهای عشقی، مورد ستم واقع شدن به دست پدر، مادر، همسر و دیگر اقشار فرا دست و عموماً بر اثر فشارهای روانی ناشی از مادیت شرایط محیطی اقدام به خود کشی می کنند و ناگریز راهی دیگری در اثر نبود آگاهی بر چگونگی برخورد با مسائل كه همانا پايان زندگي است بر مي گزينند و توجيه پذير.

اما مسئله ی دسته دوم بدین گونه حل می شود که انسان نا خواسته به دنیا آمده ولی حداقل می تواند خود خواسته از دنیا برود و هم او که مرگ جان یک انسان را از او می ستاند از آن جا که کاملاٌ در حوزه ی خصوصی افراد واقع بوده و به خصوص در دنیای امروزه بر تابعیت از عرف و قوانین حقوق بشری، پس این عملی کاملاً توجیه پذیر است، حال آن فرد متوفی آیا اصلاً فرصت این را دارد تا پاسخ بگویید که این مرگ در پس زندگی به دست خودم آیا محق بود یا خیر سر جای خویش بماند.

اما عموم خودکشی کنندگان در نوع دوم آن طور که گویند، آنجا دست به این عمل ظاهراً آگاهانه می زنند که آگاهانه بودن آن در گرو تعریف زیر است

ما خود کشی کنندگان آگاهانه آنجا که احساس کنیم باید به زندگی پایان بدهیم چون دیگر هیچ کاری برای انجام دادن در این دنیا نداشته و شاید بتوان این گونه باز تعریف کرد که اینها دیگر هیچ کاربستی نه برای خود و نه برای جامعه ندارند، پس مهر مرگ را بر پیشانی خود می کوبند و تنها نقطه ی عطف آن، در مقابل نوع دیگر خود کشی را می توان در این یافت که این عمل از مدتها پیش تصمیم گیری شده است.

ولی آیا می توان یکی را کنشگر و آگاهانه و دیگری را واکنشگر و نا آگاهانه قلمداد کرد در حالی که هر دو در اثر استیصال در پاسخگویی و برخورد با مسائل صورت می گیرد چه آنجا که نتیجه آنی تحرک مغز در مقابل یک کنش ضد فرد است و چه آنجا که این آینده یعنی استصال پیش بینی شده و فرد از مدتها قبل می داند که چرا خود کشی می کند ؟ يعني باز هم استيصال در پاسخ به مسائل

آیا اگر آگاهی به اندازه كافي باشد در پاسخگويي و برخورد با مسائل و زندگي آيا باز هم بشر خودكشي را بر مي گزيند؟

انسان در طی سالیان عمر خود بر اثر عدم توانایی در پاسخ گویی به مسائل زندگی همیشه دستاویز ساخته های ذهن خود گردیده است و آنجا كه فرهنگ، اخلاقيات و عشق پديد مي آيد.

خودکشی آگاهانه یا نا آگاهانه یک راه گریز است از شرایط ما بین بد و بدتر و آیا وقتی آگاهی باشد انسان انتخاب می کند راه بد را در مقابل بدتر و آیا اصلاً انتخاب می توان نامید در شرایط جبر گونه را ما بین دو انتخاب از پیش تعیین شده كه در نهايت هر دو مرگ است، تاريخ نشان داده كه بدترين ها بد هستند و بدها مي توانند بدترين باشند.

از نظر من در هر دو صورت پایان زندگی به دست خود فرد نه خواسته و نه توانسته که کنش و آگاهانه بوده و این گونه قلمداد شود و به طور حتم که این آخرین دستاویز ساخته ی ذهن بشر برای راه گریزی از مصائب و مخمصه های زندگی است، اما پس از ساخته و پرداخته شدن چیز هایی به مانند فرهنگ، اخلاقیات، عشق و زندگی بی دقدقه در مسند یک انسان فرا دست در جامعه طبقاتی و در پس آن فرو ریختن تمام این انتزاعات در مقابل ماديات سخت و استوار كه همانا مسائل و مصائب زندگي را پديد آورده و بشر بنا به ميزان آگاهي خود از پس پاسخ گويي به آنها نتوانسته برآيد قطعي نيست ؟

انسان تاریخاً آنجا که می توند پاسخ گوی امور چه در حد تئوری و چه پراتیک باشد خود ر ا در حوزه ی میل زندگی و میل به ادامه آن و از آنجا که کاربست خود را در این امور در یک بن بست مطلق می یابد خود را محق مرگ می بیند.

زايش پست مدرنيسم

از نظر من ظهور و ادامه حيات پست مدرنيسم چيزي جز تحركات مدرن نه به نفع مردم كه بر عليه آنها مي تواند باشد به عبارت ديگر تحركاتي در فرم نوسازي با محتواي زندگي بهتر براي عموم مردم كه قالبا در تحولاتي از پايين صورت مي گرفت مدرنيسم و در ضديت آن يك فرم نوساز اما با محتواي ضد انساني (عموم مردم جهان) و در نفع يك عده خاص پست مدرنيسم را شكل داده و معنا مي بخشد، به عبارت صريح تر مي توان از تعريف همه چيز در جهان آبستن ضد خويش است استفاده نمود.

در آغاز حركت به سمت مدرنيسم در مناطق غربي جهان آن جا كه در جنگ با يك نيرو و فرهنگ ارتجاعي و براي شكست دادن آن، طبقه اي كه در آينده حاكم جهان خواهد بود هنوز منافع مشتركي با توده هاي مردم دارد اين تحركات (حركت به سمت نو سازي) مي توانست هم چنان به نفع طبقه ي محكوم هم باشد اما از آنجا كه سرمايه داري به عنوان يگانه نيروي حاكميت بر تمامي امور تسلط مي يابد مي تواند آغازگر پست مدرنيسم باشد يعني آنجايي كه منافع طبقه ي حاكمه ي جديد ديگر يكسر از منافع توده ها و محكومين جدا شده و روز به روز بر شدت آن افزوده مي شود و از اين پس هر تحولي در جامعه كه مي تواند به نفع توده ها باشد در اثر تسلط طبقه حاكمه بر تمامي امور بر عليه امور مردم و به نفع حاكميت تمام مي شود. نمونه ي آن انقلابات و اختراعات صد سال اخير، براي نمونه انقلاب كارگري اكتبر كه در نهايت به نفع سرمايه داري رقم مي خورد يا تحولاتي در زمينه ي استفاده از انرژي ها كه در نهايت تبديل به بمب اتم شده و توسط هواپيماها بر سر مردم خالي مي شود در نتيجه حتي فلسفه و تئوري هاي روشنفكران نيز بر اثر بدبيني اي كه نسبت به تحولات مدرنيستي كه در نهايت باعث به انقياد كشيده شدن زندگي توده ها مي شد، فلسفه ي يأس از تغييرات و ايستايي جهان را پديد آورده و در بهترين حالت از يك كل گرايي و آرمان هاي ماكسيماليستي به جز گرايي و خواستگاه هاي مينيماليستي تقليل يافت ، نمونه ي آن را در يكي از نوشته هاي دوستان مبني بر تغيير در قوانين شطرنج را مي توان مثال آورد و اين چيزي نيست جز هدف طبقه ي حاكمه مبني بر پايان جهان و پيروزي مطلق ايشان كه پروپاگاند مي كنند.

اما اين نتيجه ي سالها تجربه بخصوص در قرن بيستم يعني قرن سلطه و يكه تازي طبقه ي سرمايه دار به عنوان تنها قدرت حاكمه و شكست ديگر نيروهاي طالب قدرت است كه نمونه هاي تاريخي آن را به نقل از كتاب «فرهنگ تفسیری ايسم ها» تفسير مي كنم:

1. ظاهرا مفهوم پست مدرنيسم را اولين بار نويسنده ي اسپانيايي «فدريكو اُنيس» به سال 1934 در اثر خود به نام: گزيده ي شعر اسپانيايي به كار برده و از آن در تشريح واكنش پست مدرنيسم استفاده نموده است.

2. اصطلاح پست مدرنيسم از سال هاي 1950 در آمريكا و كشورهاي اروپايي به كار گرفته شد، در پايان دهه ي 1960 به عنوان جنبش فرهنگي هنري شناخته شد و از دهه ي 1980 گسترش يافت.

در دو پاراگراف بالا ما شاهد چهار تاريخ زماني از جمله 1934، سال هاي 1950، پايان 1960، و دهه ي 1980 هستيم.

1934: عروج استالينيسم و فروكش كردن انقلاب كارگري در روسيه كه خانه ي آرماني طبقه ي كارگر جهاني بود و پيروزي سرمايه داري دولتي بر حکومت کارگری

1950: در اين سال ها پست مدرنيسم در آمريكا و كشورهاي اروپايي به كار گرفته مي شود، يعني سال هايي كه نتايج مخرب جنگ جهاني دوم فضاي يأس و نااميدي را بر زندگي مردم اين منطقه به عنوان پيشرو تحولات اجتماعي در جهان تحميل كرده است.

پايان دهه ي 1960: سال هاي اوج جنگ سرد كه روز به روز به نفع غرب و هر آنچه كمونيسم واقعا موجود خوانده مي شد پيش مي رفت و شكست انقلاب پاريس (فرانسه) در ميِ 1968.

1980: اين دهه برهه ي زماني است كه سوسياليسم واقعا موجود به رهبري گورباچف در يك جنگ سرد امپرياليستي بازي را به آمريكا و دول غربي باخته ، آرمان طبقه ي كارگر تحت پروپاگاند دستگاه تبليغاتي غربي مبني بر هر گونه تغيير از پايين كشته شده و آغاز نظم نوين جهاني به رهبري سرمايه داري و اللخصوص سرمايه داري آمريكا اعلام مي شود.

چيزي كه در اين چهار تاريخ زماني كه پست مدرنيسم طي مرور زمان در آن شكل گرفته و توده گير مي شود مشخصه اي عيني و واضح دارد، ذره ذره از آرمان هاي مردمي در جهت بهبود زندگي به دست خودشان بنا به پيروزي نظام سرمايه داري در اين جنگ طبقاتي كاسته شده و سرمايه داري به يك هسته ي منسجم تر براي حكومت خود بر آحاد مردم نزديك تر مي شود.

گالري يا خيابان ؟ خيابان

هر آنچه که شما در این جامعه ی شهری می بینید تحت تملک است از برای سلب موقعیت های اکثریت مردم چه در گرو شخص و چه ملی آن

در قانون اساسی این چنین تعریف شده : هرگونه نوشتن و تبلیغ بر روی دیوارهای شهر بدون اجازه ی صاحب ملک ( شخصی ، دولتی ) غیر مجاز بوده وپیگرد قانونی دارد و این چیزی است که خطر آن ما را هر روزه حتی بر روی پست های برق و مخابرات هدف قرار داده و ما در نهایت سوژه ی قربانی شدن آن هستیم .

دلیل اصلی ای که گرافیتی را حتی در پیشرفته ترین جوامع دنیا ممنوع کرده می تواند همین باشد و بنا بر آن گاهاً آنرا جرمی سیاسی قلمداد می کنند زیرا یک هنرمند شهری با تولید یک تصویر بر روی دیواره های شهر اساس یک جامعه ی سرمایه داری ، که تمامی سیاست های آن بر مالکیت بنا شده را زیر پا می نهد و این هنرمند در اولین قدم اساس یک سیستم را رد کرده پس میتواند یک درگیری سیاسی را در پی داشته باشد او این امری جبری است ، شما نمی توانید یک نظام سرمایه داری را با عدم وجود قانون یا فرهنگ تملک حتی تصور کنید .

نقش بستن حتی بی مضمون ترین گرافیتی ها بر دیواره های شهر جرمی به مراتب سنگین تر دارد به رادیکال ترین به ظاهر گرافیتی ها دردرون گالری ، زیرا این هنر با نقض قانون انحصار مالکیت است که نمود پیدا کرده و بازخورد خود را می یابد در حالی که گرافیتی درون گالری رهنمون می شود به آن سویی که قوانین مالکیت به عنوان یک جبر اجتماعی نظام طبقاتی می طلبد و شاید کار درون گالری بی شباهت نباشد به کار کارگر که با هر آنچه بیشتر تولید کردن ثروت بیشتری را برای سرمایه دار تولید کرده و وی را برای بقای سرپا نگه می دارد .البته باید گفت کارگر با فروش نیروی کار ، شرایط بقای بقای خود را ایجاد می کند ، هنرمند هنر مسلط با فروش خود شرایط زیست و بتوارگی خود را تضمین می کند و هنرمند گرافیتی با ره یافت به درون گالری فقط بازیچه ی فرهنگ مسلط بر علیه خویش است و این مسیری است بدون آلترناتیو نجات .

اصولاً گرافیتی به مثابه ی هنر خیابانی با نقض قانون مالکیت اذهان عمومی را تشویش و آلوده کرده و با هدایت شدن آن به درون گالری به سنن جامعه ، تحت حاکمیت اصل مالکیت خود را آلوده می کند به آن چیزی که از بر ضدیت آن بر خواسته بود .

هنری که با عدم رعایت قانون مالکیت پایه های یک ساختار طبقاتی را به لرزه در می آورد چه بهتر که با یک نگرش رادیکال به تاخت بر علیه دیوارها و تمامی سدهای تبعیض به سمت تسخیر موقعیت های شهری حرکت و آنجا که با کمترین مخارج ممکن برعکس هنر مسلط به اشتراک گذارده می شود می تواند به عنوان کنشی همه گیر سر آغاز یک تحول در تمامی سطوح زندگی از فرد به جمع گسترش یابد .

هنرمند کیست و چه می گوید : اصولاٌ او را آنچنان که دستگاه حمایت گر هنر مسلط تعریف می کند این چنین است ، فردی جدا و مستقل از جامعه که هیچ منافع مشترکی با دیگران ندارد ، کارگر کارگر زاده می شود ، سرمایه دار سرمایه دار و هنرمند قدیسی است که ذاتاً هنر در او جلوه گر شده ، هنر او اکتسابی نیست او از بدو تولد قلمو به دست است و این چنین همه حیرانند از این معجزه که از قدرت بومیایی به عنوان یک مشیت بر او معین گردیده و طی سالیان متمادی به توسط قدرت های ماوراء طبیعه تکنیک و فرم ها را می آموزد ، او جایگاهی بتواره دارد آنچنان که می گویند ، اما به تعریف من این هنرمند کسی نیست جز مزدوری برای حفظ وضع موجود و تعریف فوق هم چیزی نیست جز خوراندن فرهنگی که تصمیم دارد بر خارج کردن اسلحه ی هنر برای اعتراض از دست عموم مرم ستمکش .

امروزها باز هم عده ای تحت تاثیر فرهنگ مسلط با خارج کردن هنر شهری و گرافیتی از یک حالت همه گیر و سوق دادن آن به سمت یک هنر حرفه ای و فرمالیستی سعی در حفظ جایگاه خود به مثابه ی یک بت در جامعه طبقاتی را دارند و این ارزش بر نمی تابد مگر با فرهنگ سلطه ، با ارزش گذاری های نسبی بر هنر شهری به طور حتم خواهان باقی ماندن گرافیتی در یک فاز بوده و آن هم چیزی نیست حتی در پشت تعاریف ساختار شکن ، جز حفظ وضع موجود و این وظیفه نه برای ایشان که برای هنرمندان هنر مسلط تعریف شده و قابل پذیرش و این چنین است که هنر از سینما گرفته تا گرافیتی در یک کاربست اجتماعی می تواند راه انقیاد تا تحول در توده های مردم را طی نماید .

به هر آنچه که به خیابان خیانت کند تف می کنم

به آنان كه نئشه اند براي هنر مسلط

بیائید نگاهی به آرشیو فیلمهای موجود در بازار از غرب گرفته تا شرق بیاندازیم ، مگر چیزی جز مسلخ گاههای سرمایه داری می بینیم ؟

از هالیوود آزاد در قید تجارت بر حیطه ی پول گرفته تا بالی وودی که آشتی طبقاتی را به عنوان یک امر محال به نفع طبقه حاکمه ی این کشور و به ضرر مردم ستم دیده ی این منطقه رقم می زند .

تمامی سینمای موجود در بازار چیزی جز کثافت کاری یک مشت مزدور نیست .

موسیقی در ایستایی آب مرداب ، هیپ هاپ و متال را خفه می کند و استاد فلان نئشه کنان اثر هنری اش را خلق می کند ، اینجاست تفاوت هنر آزاد اعتراضی با هنر تجاری یعنی همان جایی که آثار هنرمندان شهری با سلاح نقض قانون مالکیت و با در دست داشتن ابزار تولیدشان تحت عنوان اسپری رنگ تولید شده و برای مصرف عموم به اشتراک گذارده می شود یعنی همان نقطه مقابل اثر هنری که نه تولید بلکه خلق می شود در گالری برای تقدس اتاق خواب .

هر آنچه که از ذهن بر آید بر دل نشیند اما آن چه که ما تولید می کنیم از سر جبریات راه زندگی مادی ، دلها را می زداید از هر آن چه که به زور به خوردش داده اند .



در 5 سالگی یک تابلو از بهزاد دیدم

در 10 سالگی دوستش داشتم

در 16 سالگی با آن تف کرده گریختم

امروز تف می کنم و می ایستم



هنر مسلط امروز انواع هنر مستقل از محیط تجاری را شیطانی قلمداد می کند ، باشد که تحلیل های ضد انسانیتان نقش بر آب شود ، متهم شدیم به اینکه مواد مخدر مصرف کرده و دست به تولید اثر هنری می زنیم اما سوال من از ایشان این است که بیان احساسمان بر علیه وضع موجود بر علیه فقر ، جنگ و تبعیض که ریشه در خواستگاههای انسانی دارد نیازمند نئشه کردن و غوطه ور شدن در هوا است یا زمانی که شما دست در دست هوریان بهشتی به آسما می گریزید و می گریزانید مردم را از خواستگاههای انسانیشان ، آنگاه که شما نئشه ی شعر های زیبایتان هستید مردم زیادی بر اثر فقر ناشی از جامعه ای که شما نقش به سزایی در ساخته شدن فرهنگ ارتجاعی آن دارید از جانشان کاسته می شود و پاهای ما بر کف خیابان به شما اردنگی خواهد زد .

تمامی سعی خود را بکنید ، تا می توانید بر علیه ما تبلیغ کنید که ما ضد جامعه هستیم و شک نکنید که ما خواهیم بود بر علیه جامعه ای که شما فرهنگ مسلط ، تو سری خور و عادت امر قربانی واقع شدن ستمکشان و کارگران آن را رواج داده اید .

زیپ دهانتان را در مورد فقر بکشید که نه موضعی ضدیت با آن ، که تصمیم بر عادی جلوه دادن آن برای توده های محروم را دارید به عنوان امری ازلی و ابدی ، شما از عاملین شرایط حمایت می کنید به عنوان مزدور ، همانطور که پول نئشه شدن شبانیتان در محافل روشنفکری را به شما می دهند تا نئشه زنده بمانید که نه برای خود بلکه برای به انقیاد کشیدن کلیت جامعه بشری .

فراموشتان نمی کنم زمانی را که در قبال کشته شدن مردم در عراق ، افغانستان در مقابل دولتمردان صدا خاموش کردید تا همچنان میلیونها تن انسان زیر بمب های خوشه ای و موشک های کروز بمیرند.

فراموشتان نخواهم کرد برای تمامی دلسوزی هایی که برای کارگران در حال مرگ بر اثر فقر کردید ، شما دلتان سوخت و کارگران همچنان زیر آوار ناشی از استثمار که شما دستگاه سرپوش آن را ساختید مردند و آنگاه به احتمال خمار بودید.

شما در دل من جای دارید تا همیشه کنارم باشید ، کنار یک روان پریش ، باشد روزی که از ته دل بیرونتان بکشم با شاشیدن یا استفراغ.

گلزار و آنجلینا جولی به شما هم تف خوام کرد .

 سپتامبر ۲۲, ۲۰۰۹

ارزش سركوبگري ادب در نظام طبقاتي

ادب چیزی نیست جز سر پوش گذاشتن بر روان پریشی نظام طبقاتی و واقعیت گرایی مرثیه حقنه ی این سرپوش

۱
ادب همان نوع بر خورد افراد در حفظ جایگاه بالا دست در یک جامعه طبقاتی است ، اما مسئله ادب در یک بعد گسترده تر خارج از الفاظ و کلمات (خواهش می کنم تا مادر جنده) عملی گشته و نوع صحبت کردن در یک دو قطبی ادبی و ضد ادبی انعکاسی از رد یا قبول این واقعیت است .

ادب آنجایی که سیستم سرمایه داری و نظام طبقاتی برای حفظ بقاء خود روابطی را نه تنها در قالب الفاظ که به صورت شرع یا تصویب قانون حقوق شهروندی و ... از همان ابتدای ورود شما به حیطه ی زندگی برده وار انسانها به توسط تسمه نقاله های مختلف وارد مغز و استخوان شما می کند شکل می گیرد ، آنچنان که شما حتی از درک ریشه های مادی این امر محروم شده و آنرا یک درک اجتماعی عادی تلقی می کنید و به حتم عادت کردن به مورد قربانی واقع شدن انسان ها در گرو الفاظ و قید حرکات ، آنجایی که به عنوان یک تعریف عام شناخته و اصولا ً در حیطه ی روابط بین افراد در یک دو قطبی تقسیم بندی های لزوم موجودیت یک جامعه طبقاتی به مثابه ی یک باید ونباید و در هیبت یک توجیه گر سرکوب عملی می گردد .

کارگر ----> سرمایه دار

زن ----> مرد

کوچکتر ----> بزرگتر

2
ادب در جامعه سرمایه داری یعنی حکومت انحصاری بر دستگاه های تولید به یاری احساس تملک سر پرست خانواده بر دیگر افراد به ثمر می نشیند ، نوعی رابطه اجتماعی از همان کودکی تحت همین عنوان به صورت یک ضرورت به خورد شما داده شده تا در آینده ی نه چندان دور شما خشونت بر آمده از حس استثمار شدن را در خود سرکوب کنید .

فرزند خانواده پاهای خود را به سمت پدر دراز نمی کند ، به نشانه ی ادب و احترام به بزرگتر ها هروز صبح سلام می دهد ، حرف و عملی که اساس یک خانواده تحت سیطره ی پدر شاه را بلرزاند باید از ذهن به عنوان یک نیروی شیطانی براند ، همه ی این باید و نباید ها یا به عبارتی هنجارهای اجتماعی عملی می گردد تا به عنوان فرد بقای خود را در سیستم حفظ نماید و عکس آن تنبیه و اخراج از سیستم را به دنبال خواهد داشت انسان طی سالیان دراز و تحت فشار مسلط جامعه ی طبقاتی احترام گذاشتن بر بزرگترها را از لحاظ سنی آموخته وآماده ی بر قراری نوعی از رابطه مودبانه تحت لوای احترام در مقابل بزرگ بازار تولید یعنی سرمایه دار است یعنی همان جایی که هنجارها باید رعایت شده تا دستمزدی را برای ادامه بقا ، کارگر دریافت نماید و در غیر این صورت جریمه ی نقدی و اخراج از محیط کار یا همان طرد از سیستم را به دنبال خواهد داشت .

کارگر حس اعتراض بر علیه استثمار شدن خود را با سر پوشی به عنوان ادب منکوب می کند ، همان ادبی که ناشی از تفکر طبقه حاکمه به خورد طبقه محکومین داده می شود .

اما کار بست ادب در محیط کار متفاوت تر است از نوع آن در محیط خانواده ، اینجا در محیط کار شما نه با پا دراز کردن بر چهره ی صاحب کار که با اختلال در امر تولید به شیوه ی سرمایه داری بی ادب محسوب می گرید ، یعنی همان جایی که برای دریافت حق خود دست به اعتصاب یا هر گونه اعتراض بر علیه وضع موجود می زنید .

بی ادبی در محیط خانواده به شورشی شدن در محیط کارخانه منتهی می گردد ، همانطور که از کلمات بر می آید این نوع تفکر که به خورد طبقه کارگر داده می شود از محیط خانه به کارخانه کشیده می شود ، کارگر در خانه ی تولید یعنی کارخانه ، تولید می کند پس نباید به سمت ابراز تولید دست دراز کند و این ادب در محیط تولید قلمداد می گردد که در صورت رعایت نشدن بر عکس خانواده که حالت انفرادی داشت و مورد حمله سرپرست خانواده قرار می گرفت اینبار به صورت فردی ( اعتراض رو در رو به وضع موجود ) تنبیه فردی شده و در صورت جمعی ( اعتصاب ) بودن با پلیس رو در رو می گردد ، اینجا شرع قانون شده است .

۳
سیستم سرمایه داری امروز شیوه ی تولید و کنترل جهانی است ، کالاهای جهانی شده و جهانی شدن کالا اقصی نقاط دنیا را به طبقه مشخص کارگر و سرمایه دار تقسیم کرده ، در هممه ی جهان سرمایه دار استثمار می کند و کارگر استثمار می شود بدون هیچ تفاوتی ، تنها تفاوت موجود بر پایه فرهنگ های سرکوبگرانه است همان فرهنگی که به توسط طبقه حاکمه به خورد جامعه داده می شود ، ولی چیزی که عیان است نسبی نبودن استثمار در جهان تحت حاکمیت سرمایه داری است ، یعنی این سیستم با کلیت سرمایه دارانش بر سر این نوع عمل متفق همدیگر هستند یعنی هیچ نسبیتی در این بین نیست و این عکس چیزی است که حتی بسیاری از فیلسوفان پست مدرن مدعی آن گشته اند ، دنیا ، دنیای پست مدرن بوده و بسیاری از موضع مارکسیستی تحت تاثیر نسبیت فرهنگی بر آمده از افکار سر کوبگرانه سرمای داری نیز به همین موضوع دامن می زنند ، روزی به اسم چپ نو و روز دیگر به نام یورو کمونیسم ، جاهایی نیز این نسبیت فرهنگی بر علیه حقوق مردم را به حق نقد کرده و سعی بر نابودی آن دارند اما از نظر من نسبیت فرهنگ در جامعه جهانی را نه باید بین حقوق شهروندی کارگر در لندن در مقابل تهران قلمداد کرد که باید ریشه ای تر به این مسئله پرداخت ، مسلما ً فرهنگ مسلط در لندن نیز که کارگری زیر شرایط آن می زیید همان فرهنگ مسلط سرمایه داری است ، یعنی فرهنگ استثمار کردن و استثمار شدن ، در نظر من این پدیده را باید بین دو طبقه ی مقابل هم که هیچ منافع مشترکی بینشان وجود ندارد مورد نقد قرار داد.

برای مثال شما نگاهی بیاندازید به نسبی بودن ادب بین دو طبقه سرمایه دار و کارگر که از سوی طبقه حاکمه برای حفظ منافع خود در مقابل کارگر به عنوان یک ضرورت اجتماعی قلمداد می گردد ، مثلا ً اگر یک کارگر از دستورات صاحب کار سر پیچی کند و یا بر خورد تندی با ایشان داشته باشد بی ادبی محسوب شده ولی بی حرمتی کردن به یک کارگر از جانب صاحب کار یا سرمایه دار در این جامعه یک حق طبیعی قلمداد می گردد و به راستی که این ماهیت طبیعی جامعه طبقاتی و سرمایه داری است یعنی بی حقوقی کارگران (تولید کنندگان) در مقابل سرمایه داران (مفت خورهای) جامعه ، می بینیم که ضرورت رعایت ادب در این جامعه فقط برای طبقه محکوم است همچون ضرورت وجود مذهب در زندگی کارگر که توسط دستگاه های دولت سرمایه داری تبلیغ گردیده ولی در زندگی شخصی سرمایه داران گاها ً ذره ای از آن را به عنوان یه مهره تاثیر گذار به عنوان قید نمی بینیم مگر جز ماهیت ابزاری و سرکوبگرانه آنها برای بقای نظام طبقاتی و سرمایه داری .

۴
چیزی که مسلم گشته ادب به عنوان ابزاری سرکوب گر در دست طبقه حاکمه برای حفظ و ادامه بقا در مقابل محکومین است و در صورت رعایت نشدن آن در مقابل فرد با پست عالی در این جامعه فرد خاطی محکوم است ، این جا یک ساختار شکل گرفته با چهره ی واقعیت تلخ ، یعنی مورد قربانی واقع شدن اکثریت بشریت به دست اقلیت ، شما حق اعتراض ندارید چون بی ادبی محسوب می شود ، شما نمی توانید اعتراض کنید چون افکار حاکمه بر جامعه نتیجه افکار طبقه حاکمه است ، شما به امر قربانی شدن عادت می کنید چون این بی ادبی درمقابل استثمار شدن را چیزی به اسم واقعیت گرایی یا همان افکار طبقه حاکمه سرپوش می گذارد و واقعیت این چنین تلخ چیزی نیست جز دامی برای زیست بشری ، ساخته شده به توسط ذهن نظام سرمایه داری ، بزرگترین نمونه تبلیغ این واقعیت گرایی مدیای تحت تسلط نظام سرمایه داری است ، صبح تا شب کشته شدن انسانها به توسط ارتش و نیروی نظامی را بیش از چند هزار بار به عنوان اخبار بیان می کنند و گاها ً با نشان دادن یک چهره ی زشت حتی از قتل های ناموسی ، اما این جا تفکری در پشت این کار خوابیده ذهن شما آماده می شود که در صورت وقوع یک اتفاق ضد انسانی بر علیه خود شما امری آن را عادی قلمداد کنید می خواهند حق انسانی را به توسط این تبلیغات به مورد قربانی شدن تقلیل دهند تا در صورت کشته نشدن و فقط صرف استثمار شدن خدایتان را شکر بگویید ، همان خدای تلویزیون که بر گوش و چشم شما احاطه پیدا کرده ، شما قربانی می شوید ، شما به قربانی شدن عادت می کنید ، شما باید واقعیت گرا باشید یعنی همان گرایش + واقعیت ، یعنی بنشینید ، اعتراض نکنید ، بی ادبی نکنید ، این واقعیتی است که برای شما از پیش در شب قدر جلسات سرمایه داران تعیین شده این نوع ساختار واقع شده و تنها در حالت ایستایی در امر پیشرفت انسانیت است که ساختار باقی خواهد ماند .

۵
همه چیز در جهان موجود وارونه و آبستن ضد خویش است .

حاکمیت سرمایه داری وجود دارد ، کار مزدی وجود و به لزوم جنبش طبقه کارگر برای لغو کار مزدی بر ضدیت آن وجود دارد ، اما نمونه مشابه آن در زمینه ادب نیز وجود دارد البته بحث در این قسمت همان ادب رایج و متعارف تحت الفظ عامه ی مردم است .

همانگونه که مبارزه بر علیه کار مزدی در اثر وجود کار مزدی درون طبقه کارگر موجود است همچنان یک حرکت ضد ادب بر علیه جایی که کارگر تولید کرده و وی را برای استثمار شدن هر چه بهتر مودب و تو سری خور بار می آورد ( خانواده ) وجود دارد ، امروز به راحتی شاهدش هستیم همان فحش مادر که باعث ریخته شدن خون انسان ها بر زمین می شد امروزه تبدیل گشته به یک شوخی ، دیگر برای منبع تعذیه (مادر) و تعذیه رساننده ی منبع (پدر) ارزشی قائل نیستند مگر خرده بورژواهای مدعی فرهنگ و سُر خورده در فرهنگ مصرف گرایانه ، فحش مادر و پدر را مثل نقل به سمت همدیگر پرتاب می کنند اما نمی خواهم بگویم این هدف من است بلکه ای کار دلیلی بر وجود این حرکت یعنی ضذیت با خانواده یعنی جایی که فقط در تولید و پرورش کارگر ارزش گذاری می شود می تواند باشد که به درجه ی مبارزه علمی نرسیده مانند حرکات اعتراضی کارگران در سالیان اول شکل گیری این جنبش درون جامعه که در اعتراض به وضع موجود دست به خرد کردن دستگاه های تولید می زدند و از این منظر نوع ادبیات موجود در جامعه در ضدیت با شکل یک خانواده شباهت فراوانی به حرکت کارگران در آن دوران دارد که در اثر وجود یک نیروی آگاهی دهنده می توان این جنبش ضدیت را به درجات موثرتری برای پیشبرد اهداف محرک و ضد بازدارنده ی جامعه انسانی تبدیل نمود .

سه‌شنبه, سپتامبر ۲۲, ۲۰۰۹

واژگونی جبر کذاب

نامم را پدرم گذارد، شهرتم را اجدادم، دینم را... دیگر بس است راهم را خودم انتخاب خواهم کرد.

انسان در ساختار موجود چیزی نیست جز افزوده ی کمی جمعیت و ادامه مسیر کیفی گذشتگان که با گسترش صعودی کمی آن کیفیت به قعر فرو می غلتد، فرد در جامعه ناخواسته به میل خویش زاده می شود بدان جهت که در نبود تن، میل وی در کار نیست، ابتدا فرد باید مادیت خویش را بیابد و از پس آن است که میل-آگاهی به وجود می آید.

اما تن در بدن مادر به واسطه میل پدر که پدرانگی و وجود او لزوم قطعی است ابتدا پیشا میل به حساب می آید زیرا که تولد تن می تواند بر حسب اتفاق صورت گیرد و در ادامه راه است که میل وجود ایشان ضرورت است یا آنکه خود پدر-مادر پس از حضور مادی در یک دنیای مادی امیال را به همراه می آورند که زایش انسانی دیگر را نیز می تواند شامل شود، این روند در مسیر رسیدن به زمان حال که همان ادامه دهندگان هم هستند در شیوه تعیین اسم و شهرت نمایان می گردد، نام شما را پدر بر اساس میل خویش و تفکر زاده شده از مادیت زندگیش بر شما می نهد و شهرت شما از اجدادتان به ارث می رسد، خانواده تمام تلاش خویش را دارد که فرزند در مسیر زندگی ادامه راه پدر و اجدادش باشد آنگونه که حاکمیت بر اساس تضمین سود خود این فرهنگ را در جامعه تعبیه نموده است، اینکه یک دختر همچون مردان باشد برای بازتولید مناسبات موجود از جانب ساختار اجتماعی مطرود خوانده نمی شود اما اگر فرزند پسر بخواهد در مسیر دیگری جز مردانگی تعریف شده از جانب پدران گام بردارد مطرود است.

نام فرد توسط پدر و شهرتش را اجدادش تعریف می کنند و این همانا چیزی نیست جز یک مسابقه دو امداد بی اطلاع از خط پایان آن که طول مسیر قربانگاهِ محکومین است به انجام این مسابقه.

مالکیت بر تن آنچنان ریشه می گستراند که رهایی از بند آن در ساختار موجود به هیچ روی امکان پذیر نیست، امکان ناپذیری آن در شیوه پوشش، طرز اخلاقیات، تعیین آینده و نوع زندگی بشری، امکان ناپذیر از بند مالکیت بر تن بدان جهت است که انسان در یک وضعیت تراژیک به سر می برد (اما با یک حالت امکانی) اسارت در حکمرانی برای مالکیت بر تن یا محکوم واقع شدن آن، این وضعیت تراژیک به حتم در جای جای جامعه رخ می دهد چرا که مسیری جز این نیست.

فرد مورد تعیین اسم، شهرت و ... می گردد و زمانی که خود متضمن ادامه مسیر است به همان گون که در یک موقعیت جبرگون انسانیت محکوم می گردد به زندگی از پیش تعیین شده به واسطه خانواده به طوری که حتی در هنگام عمل ابتدایی زایش که در هم آمیزی زن و مرد است نوع مذهب با الله اکبر گویان و... فرد مسیحی، مسلمان، یهودی و... می گردد، درست در همین هنگام است که دست تقدیر بر چهره زندگی ظاهر می گردد چرا که مناسبات مادی حاکمیت این چنین می طلبد، پس بدین گون مذهب نیز همچون نوع تعیین اسم و شهرت نه بر اساس اختیار که به واسطه جبر مناسبات اجتماعی به واسطه ی خانواده که خود برتایده از افکاری که به تبعات منافع حاکمیت پدید می آید به انسان انتقال یافته و به هیچ وجه ممکن با این استدلال نمی توان آن را امری ذاتی قلمداد نمود، انسان محکوم است به زندگی (از هر نوع آن چرا که در پیدایش مناسباتی که در آن پدید آمده به هیچ روی دخیل نیست) از زمان یافتن مادیت خویش با ماهیت انسان و بر اساس جبر و ماهیت انسانی اش محکوم است به مرگ و آن را دریغی نیست و نبوده و تعیین آن بر اساس ماهیت یک موجود زنده و حتی موجودیت متدی خویش در مرود حق زندگی و مرگ امری جبرگونه است، اما آنچه به مثابه اجبار تحمیلی بر اساس دلایل گوناگون که نه اساس ماهیتی انسانی که زاده ساختارهای اجتماعی گوناگون است بالفعل قابل فوران می شود این است که هیچ انسانی قبل از ظهور محمد مسلمان زاده نمی شود و قبل ظهور مسیح مسیحی زاده نمی شود و ... اما آنچه هست همه به عنوان انسان پا به زندگی می گذاریم.

اسم، شهرت، دین همه ی آنها را برایمان تعیین نموده اند فارغ از میزان تأثیر آنها بر زندگی مان، اما آنچه مسلم است همه کذب محض است که در ساختارهای اجتماعی تا کنونی بر تضمین سود عده ای منفعت طلب که شاید خود به مانند مذاهی گوناگون به لحاظ کیفی پیشرو بوده اند ساخته شده ودر ادامه تکثیر بر تضمین سود عده ای منفعت طلب که شاید زمانی خود به مانند مذاهب گوناگون به لحاظ کیفی پیشرو بوده اند ساخته شده و در ادامه تکثیر کیفی آن جامعه را به یک منجلاب کشانده اند چرا که مذاهب بر اساس ذات دگماتیستی ای که دارا هستند (که برای ادامه بقای خودشان الزامی است) در یک پیشرفت کمی دیگر کیفیتی را که به همراه دارند یارای پاسخکویی نیاز جوامع در مقام حاکمیت نبوده و از اینجاست که دستشان به خون آلوده می گردد اما در این میان دال بالا که تعیین تکلیفی است بر یک دید از برای امر مذاهب ذاتاً دگماتیک.

اما در مورد اسلام این وحشی ترین دین که در ایران بر مسند حاکمیت نظام طبقاتی خنجر به دست ایستاده نشان از آن دارد که محمد پیامبر اسلام از همان ابتدای قدرت گیری و مسیر آن دست می گشاید بر خون مردم پس نوع این دین از همان ابتدای امر کیفیتی داشته ما قبل کیفیت حاکم بر جامعه ی آن زمان و نمی توانسته پاسخی باشد بر خواسته های کمی جوامع انسانی.

ضرورت تاریخی ایجاب می کند که قیام محکومین یک ساختار زمانی صورت پذیرد که ساختار پدید آمده بر اساس خود ضرورت در یک بن بست تکثر کمی واژگون گردد اما این امر یعنی واژگونی امر والای نظام طبقاتی اسلامی و امام علی گون از همان ابتدا که دست به شمشیر می برد در اثر بحران برای محکومینش محق است.
۲۰ آوریل ۲۰۱۰