نامم را پدرم گذارد، شهرتم را اجدادم، دینم را... دیگر بس است راهم را خودم انتخاب خواهم کرد.
انسان در ساختار موجود چیزی نیست جز افزوده ی کمی جمعیت و ادامه مسیر کیفی گذشتگان که با گسترش صعودی کمی آن کیفیت به قعر فرو می غلتد، فرد در جامعه ناخواسته به میل خویش زاده می شود بدان جهت که در نبود تن، میل وی در کار نیست، ابتدا فرد باید مادیت خویش را بیابد و از پس آن است که میل-آگاهی به وجود می آید.
اما تن در بدن مادر به واسطه میل پدر که پدرانگی و وجود او لزوم قطعی است ابتدا پیشا میل به حساب می آید زیرا که تولد تن می تواند بر حسب اتفاق صورت گیرد و در ادامه راه است که میل وجود ایشان ضرورت است یا آنکه خود پدر-مادر پس از حضور مادی در یک دنیای مادی امیال را به همراه می آورند که زایش انسانی دیگر را نیز می تواند شامل شود، این روند در مسیر رسیدن به زمان حال که همان ادامه دهندگان هم هستند در شیوه تعیین اسم و شهرت نمایان می گردد، نام شما را پدر بر اساس میل خویش و تفکر زاده شده از مادیت زندگیش بر شما می نهد و شهرت شما از اجدادتان به ارث می رسد، خانواده تمام تلاش خویش را دارد که فرزند در مسیر زندگی ادامه راه پدر و اجدادش باشد آنگونه که حاکمیت بر اساس تضمین سود خود این فرهنگ را در جامعه تعبیه نموده است، اینکه یک دختر همچون مردان باشد برای بازتولید مناسبات موجود از جانب ساختار اجتماعی مطرود خوانده نمی شود اما اگر فرزند پسر بخواهد در مسیر دیگری جز مردانگی تعریف شده از جانب پدران گام بردارد مطرود است.
نام فرد توسط پدر و شهرتش را اجدادش تعریف می کنند و این همانا چیزی نیست جز یک مسابقه دو امداد بی اطلاع از خط پایان آن که طول مسیر قربانگاهِ محکومین است به انجام این مسابقه.
مالکیت بر تن آنچنان ریشه می گستراند که رهایی از بند آن در ساختار موجود به هیچ روی امکان پذیر نیست، امکان ناپذیری آن در شیوه پوشش، طرز اخلاقیات، تعیین آینده و نوع زندگی بشری، امکان ناپذیر از بند مالکیت بر تن بدان جهت است که انسان در یک وضعیت تراژیک به سر می برد (اما با یک حالت امکانی) اسارت در حکمرانی برای مالکیت بر تن یا محکوم واقع شدن آن، این وضعیت تراژیک به حتم در جای جای جامعه رخ می دهد چرا که مسیری جز این نیست.
فرد مورد تعیین اسم، شهرت و ... می گردد و زمانی که خود متضمن ادامه مسیر است به همان گون که در یک موقعیت جبرگون انسانیت محکوم می گردد به زندگی از پیش تعیین شده به واسطه خانواده به طوری که حتی در هنگام عمل ابتدایی زایش که در هم آمیزی زن و مرد است نوع مذهب با الله اکبر گویان و... فرد مسیحی، مسلمان، یهودی و... می گردد، درست در همین هنگام است که دست تقدیر بر چهره زندگی ظاهر می گردد چرا که مناسبات مادی حاکمیت این چنین می طلبد، پس بدین گون مذهب نیز همچون نوع تعیین اسم و شهرت نه بر اساس اختیار که به واسطه جبر مناسبات اجتماعی به واسطه ی خانواده که خود برتایده از افکاری که به تبعات منافع حاکمیت پدید می آید به انسان انتقال یافته و به هیچ وجه ممکن با این استدلال نمی توان آن را امری ذاتی قلمداد نمود، انسان محکوم است به زندگی (از هر نوع آن چرا که در پیدایش مناسباتی که در آن پدید آمده به هیچ روی دخیل نیست) از زمان یافتن مادیت خویش با ماهیت انسان و بر اساس جبر و ماهیت انسانی اش محکوم است به مرگ و آن را دریغی نیست و نبوده و تعیین آن بر اساس ماهیت یک موجود زنده و حتی موجودیت متدی خویش در مرود حق زندگی و مرگ امری جبرگونه است، اما آنچه به مثابه اجبار تحمیلی بر اساس دلایل گوناگون که نه اساس ماهیتی انسانی که زاده ساختارهای اجتماعی گوناگون است بالفعل قابل فوران می شود این است که هیچ انسانی قبل از ظهور محمد مسلمان زاده نمی شود و قبل ظهور مسیح مسیحی زاده نمی شود و ... اما آنچه هست همه به عنوان انسان پا به زندگی می گذاریم.
اسم، شهرت، دین همه ی آنها را برایمان تعیین نموده اند فارغ از میزان تأثیر آنها بر زندگی مان، اما آنچه مسلم است همه کذب محض است که در ساختارهای اجتماعی تا کنونی بر تضمین سود عده ای منفعت طلب که شاید خود به مانند مذاهی گوناگون به لحاظ کیفی پیشرو بوده اند ساخته شده ودر ادامه تکثیر بر تضمین سود عده ای منفعت طلب که شاید زمانی خود به مانند مذاهب گوناگون به لحاظ کیفی پیشرو بوده اند ساخته شده و در ادامه تکثیر کیفی آن جامعه را به یک منجلاب کشانده اند چرا که مذاهب بر اساس ذات دگماتیستی ای که دارا هستند (که برای ادامه بقای خودشان الزامی است) در یک پیشرفت کمی دیگر کیفیتی را که به همراه دارند یارای پاسخکویی نیاز جوامع در مقام حاکمیت نبوده و از اینجاست که دستشان به خون آلوده می گردد اما در این میان دال بالا که تعیین تکلیفی است بر یک دید از برای امر مذاهب ذاتاً دگماتیک.
اما در مورد اسلام این وحشی ترین دین که در ایران بر مسند حاکمیت نظام طبقاتی خنجر به دست ایستاده نشان از آن دارد که محمد پیامبر اسلام از همان ابتدای قدرت گیری و مسیر آن دست می گشاید بر خون مردم پس نوع این دین از همان ابتدای امر کیفیتی داشته ما قبل کیفیت حاکم بر جامعه ی آن زمان و نمی توانسته پاسخی باشد بر خواسته های کمی جوامع انسانی.
ضرورت تاریخی ایجاب می کند که قیام محکومین یک ساختار زمانی صورت پذیرد که ساختار پدید آمده بر اساس خود ضرورت در یک بن بست تکثر کمی واژگون گردد اما این امر یعنی واژگونی امر والای نظام طبقاتی اسلامی و امام علی گون از همان ابتدا که دست به شمشیر می برد در اثر بحران برای محکومینش محق است.
۲۰ آوریل ۲۰۱۰
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر