در سال گذشته گروه هنر اعتراضی خلاف جریان بر اثر پاره ای از مسائل پیش آمده کار خود را ملغی نمود هر چند که تعدادی از رفقا اعلام نمودند که این پا پس کشیدن رسم مبارزه نیست، اما که می داند که خلاف جریان زنده است تا وقتی که باید این نظام فاشیستی را خرد نمود، یعنی این دستگاه منفور دولتی که سرمایه داری ایران به عنوان آخرین ماشین بر آن دست یازیده است.
ما بودیم، هستیم و خواهیم بود کماکان که از حنجره ها و مشت های گره کرده ی ما خونی از قدرت برمی تابد، رفتیم با قدرت اجتماعی به صحنه باز گردیم، خطر آنچنان احساس گردید که وبلاگ نه چندان پر محتوای ما قربانی تیغ فیلترینگ گردید، اما در نهایت چه شد؟
ما درعرصه ی خیابان حضور یافتیم و دست در دست مبارزات حق طلبانه ی مردمی، از در و دیوار شهر بالا رفتیم؟ هنر ما انقلابی گری ماست که نه بر موهای بی طاقت قلمو نمود یابد و نه بر صفحه ی سایت های قابل فیلترینگ، اینها قربانی فاشیسم می شوند اما نعره های انقلابی گری این یگانه هدف ما درگیر می کند، تضعیف می کند و در نهایت تسخیر خواهد کرد قدرت را برای نابودی دستگاه حکومت از هر نوع آن را، این نوع هنر همان باور به قدرت اختیار توده های ستمکش جامعه برای گشودن فضای باز زندگی اجتماعی است.
تمامی قدرت به سمت چپ!
رنگ ما بر دیوارها غیر قابل باور گردید وقتی که با بانگمان برای احیای حق در هم می آمیخت، نظم موجود را بر هم می زنیم به هر مناسبت و بهانه ای، کماکان که هیچ یک از اینها برایمان پشیزی نمی ارزد.
این صفحه پهنه ی اعلام جنگ مقاومت است برای یک ضد حمله، هیچ چیزی برای از دست دادن نداریم، پس هیچ ارزشی را هم نخواهیم شناخت، همه چیزمان را از دست داده ایم به وسیله ی خفقان فاشیستی، اما این بار نمی نشینیم تا باز پس گیریم حق پایمال شدیمان را زیر چکمه های استبداد
فریادمان در عرصه ی خیابان
آوار ماست
مشت های گره کرده
می کوبد بر فک آسمانیها
دوشا دوش
قدم می کوبیم بر زمین
تا بلرزد زیر زمین این دنیای خفتگان
و هر آنچه که از آسمان یا تاریخ توحش به ارثمان داده اید
تف می کنیم
در خیابان که میرفتیم آسفالت یخ زده بود از خون فروریخته بر چهره اش که بالا میکشید خود را بر چهره ی ساختمان های برساخته از بتن آرمه، سنگ هایی را می شد دید که بی کاره بودند چون ما، هیچ پناهی برایشان نبود جز مشت های گره کرده ی این توده های ستمکش، سنگ ها را در مشت گره کرده گرفتیم و از سمت چهار راه کالج به سوی چهار راه ولیعصر به سمت چپ پا میگذاردیم آنچنان که پیکره ی شهر می لرزید و خفتگان در زیر خاک آن، سرهامان اثابتی داشت سهمگین بر ستاره های شب، پس چنین بود که بر اثر اثبات ستارگان به استخوان مغز ما بیکارگان فرو میریختند بر تل دیگر ستارگان سنگ و پهن شده بر کف آسفالت یخ زده ی خیابانها، هر یک را کسی برداشت، شهر ستاره باران بود، همگان سنگ به دست می درخشیدند در این شب شهر ظلمت، آنقدر رفتیم و رفتیم به چپ که دیواری انگاشته بودند از برای سد مسیر ستاره داران.
به حتم که جمعیت ما از مرز چند میلیون هم می گریخت، همه یک صدا بانگ برآوردیم که پرتاب سنگ است آغاز جنگ، دیوار که فرو ریخت دیواری دیگر انگاشته بودند بر پشت آن، اما آنچه را یارای مقاومت بود در مقابل ستارگان جاودان ما، خود ما بودیم، دیوارها از پس و پیش هم فرو می ریختند، گامهایمان سنگین تر بود از قبل چرا که باورمان بر قدرت بی حد وحصر اختیارمان راسخ تر گردیده بود.
گفتند: که دیوار آخر است و جبر که پس از فروپاشی آن باید بازگردیم به خانهایمان اما چه بسا که خانه ی ما خیابان بود و بس، چرا که همه برابر در آن قدرت داشتیم، آنجا که راحت بودیم و رها میگشتیم خیابان بود و خیابان.
هنر ما نقلابی گری ماست!
سهشنبه, دسامبر ۸, ۲۰۰۹
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر