چرا خود كشي و كدام خود كشي؟

دولوز که از پنجره ی یک ساختمان از بالا بر کف زمین پهن می شود

خودکشی امری که به مرگ می انجامد و یا در راستای همین هدف که مردن باشد، خود امری اجتناب ناپذیر در زندگی بشری و گاهاً دیگر انواع موجودات زنده بوده است شکل می گیرد.

اما این تحرک که بحث بر سرعملکرد انسانها در حیطه ی زندگی و مرگ است سراسر در تاریخ و شاید در جند دهه اخیر که همه چیز در یک روند تند و سریع می باشد همچنان مورد چیستی بوده و آن که چه در قالب فردی و چه در قالب جمعی آن چگونه مورد انتخاب واقع می شود ؟ کدام یک یک و چگونه مجاز است انهدام زندگی بر اثر وجود یا عدم آگاهی ؟

همواره خودکشی را به دو دست تقسیم می کنند، یعنی آنان که به عنوان یک واکنش بر امری دیگر دست به این عمل زده و آن را خودکشی ناآگاهانه که شکل عموم آن در سطح جهانی است؛ و به حق تعریفی درست به شمار می آید یا آنان که بر اساس یک نوع جهان بینی خاص خود را محق به خروج از زندگی می دانند.

دسته ی اول خودکشی کنندگان اکثراً بر اثر شکستهای عشقی، مورد ستم واقع شدن به دست پدر، مادر، همسر و دیگر اقشار فرا دست و عموماً بر اثر فشارهای روانی ناشی از مادیت شرایط محیطی اقدام به خود کشی می کنند و ناگریز راهی دیگری در اثر نبود آگاهی بر چگونگی برخورد با مسائل كه همانا پايان زندگي است بر مي گزينند و توجيه پذير.

اما مسئله ی دسته دوم بدین گونه حل می شود که انسان نا خواسته به دنیا آمده ولی حداقل می تواند خود خواسته از دنیا برود و هم او که مرگ جان یک انسان را از او می ستاند از آن جا که کاملاٌ در حوزه ی خصوصی افراد واقع بوده و به خصوص در دنیای امروزه بر تابعیت از عرف و قوانین حقوق بشری، پس این عملی کاملاً توجیه پذیر است، حال آن فرد متوفی آیا اصلاً فرصت این را دارد تا پاسخ بگویید که این مرگ در پس زندگی به دست خودم آیا محق بود یا خیر سر جای خویش بماند.

اما عموم خودکشی کنندگان در نوع دوم آن طور که گویند، آنجا دست به این عمل ظاهراً آگاهانه می زنند که آگاهانه بودن آن در گرو تعریف زیر است

ما خود کشی کنندگان آگاهانه آنجا که احساس کنیم باید به زندگی پایان بدهیم چون دیگر هیچ کاری برای انجام دادن در این دنیا نداشته و شاید بتوان این گونه باز تعریف کرد که اینها دیگر هیچ کاربستی نه برای خود و نه برای جامعه ندارند، پس مهر مرگ را بر پیشانی خود می کوبند و تنها نقطه ی عطف آن، در مقابل نوع دیگر خود کشی را می توان در این یافت که این عمل از مدتها پیش تصمیم گیری شده است.

ولی آیا می توان یکی را کنشگر و آگاهانه و دیگری را واکنشگر و نا آگاهانه قلمداد کرد در حالی که هر دو در اثر استیصال در پاسخگویی و برخورد با مسائل صورت می گیرد چه آنجا که نتیجه آنی تحرک مغز در مقابل یک کنش ضد فرد است و چه آنجا که این آینده یعنی استصال پیش بینی شده و فرد از مدتها قبل می داند که چرا خود کشی می کند ؟ يعني باز هم استيصال در پاسخ به مسائل

آیا اگر آگاهی به اندازه كافي باشد در پاسخگويي و برخورد با مسائل و زندگي آيا باز هم بشر خودكشي را بر مي گزيند؟

انسان در طی سالیان عمر خود بر اثر عدم توانایی در پاسخ گویی به مسائل زندگی همیشه دستاویز ساخته های ذهن خود گردیده است و آنجا كه فرهنگ، اخلاقيات و عشق پديد مي آيد.

خودکشی آگاهانه یا نا آگاهانه یک راه گریز است از شرایط ما بین بد و بدتر و آیا وقتی آگاهی باشد انسان انتخاب می کند راه بد را در مقابل بدتر و آیا اصلاً انتخاب می توان نامید در شرایط جبر گونه را ما بین دو انتخاب از پیش تعیین شده كه در نهايت هر دو مرگ است، تاريخ نشان داده كه بدترين ها بد هستند و بدها مي توانند بدترين باشند.

از نظر من در هر دو صورت پایان زندگی به دست خود فرد نه خواسته و نه توانسته که کنش و آگاهانه بوده و این گونه قلمداد شود و به طور حتم که این آخرین دستاویز ساخته ی ذهن بشر برای راه گریزی از مصائب و مخمصه های زندگی است، اما پس از ساخته و پرداخته شدن چیز هایی به مانند فرهنگ، اخلاقیات، عشق و زندگی بی دقدقه در مسند یک انسان فرا دست در جامعه طبقاتی و در پس آن فرو ریختن تمام این انتزاعات در مقابل ماديات سخت و استوار كه همانا مسائل و مصائب زندگي را پديد آورده و بشر بنا به ميزان آگاهي خود از پس پاسخ گويي به آنها نتوانسته برآيد قطعي نيست ؟

انسان تاریخاً آنجا که می توند پاسخ گوی امور چه در حد تئوری و چه پراتیک باشد خود ر ا در حوزه ی میل زندگی و میل به ادامه آن و از آنجا که کاربست خود را در این امور در یک بن بست مطلق می یابد خود را محق مرگ می بیند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر