رهايي زن در گرو مبارزات طبقاتي

ماركس مي گويد : ميزان آزادي زن معيار آزادي جامعه است بدان جهت كه ستمكش ترين قشر جامعه در نظامات كنوني همان زنان فارغ از موقعيت طبقاتي ايشان است، اما در اين بين تفاوت هايي ميان خود مسئله رهايي زنان در ميان است، در ميان طبقات حاكم و سرمايه داري زنان به اين دليل تحت ستم بوده و مرتبه اي پست از مردان ( فقط مردان هم طبقه خود ) دارند كه نمي توانند به عنوان نمايندگان طبقه حاكم و ستمگر خود در عرصه قدرت حاضر شوند و اصولاً خود انگل هايي آويخته بر انگل هاي مرد كه خود از طريق نيروي كار ديگران امرار معاش مي كنند هستند، حال اينكه وجود اين قشر از زنان بر اريكه قدرت منافاتي با منافع توده هاي ستمكش جامعه نداشته و تنها يك جايگزيني مهره ها در ساختار موجود ستمگر بر عليه توده هاي مردم ستمكش است كه نمونه هيلاري كلينتون مثال عيني اين امر بوده زيرا كه با وارد شدن در عرصه قدرت ساختارمند نظامات موجود هر شخصي با هر عقيده اي بايد در راه حفظ و تضمين سود سرمايه گام بردارد و ديگر اينكه با چنين تبييني زن و مرد سرمايه دار در ساختار موجود خود به خود در مقابل كليت طبقات ديگر تحت حاكميت و به خصوص كارگر قرار خواهد گرفت.

اما زن در طبقه كارگر موجودي است كه آزادي و رهايي او از بند قوانين و سنن زن ستيز حاكم بر جامعه كه ضرورت نظام طبقاتي بوده اعلام مرگ زندگي نا برابر است.

لزوماً زن در طبقات فرو دست بدان جهت زن مي شود كه سرمايه داري به عنوان يك نظام مردانه بايد از ايجاد اشتغال براي نيمي از جامعه شانه خالي كرده و خود را از مسئوليت نگهداري كودكان كه در آينده بايد كارگران وي شوند برهاند و اين كار را بر عهده كارگراني كه موقعيت شغلي از ايشان گرفته شده مي گذارد، وجود زنانگي و مردانگي در ادامه هم ديگر زاييده جوامع طبقاتي است، زيرا آنجا كه زن و مرد در جامعه به لحاظ حقوق اجتماعي برابر مي شوند ديگر نه زنانگي و نه مردانگي ( به مفهوم اخلاقي آن ) وجود نخواهد داشت.

جامعه كمونيستي همان جامعه بدون طبقه و نه تك طبقه و عاري از تبغيض است پس اگر بدين گون باشد كه كارگر در مسير دست يابي به اين جامعه با نابودي سرمايه داري كارگر بودن خود به عنوان موجوداتي فرو دست را نيز نابود مي سازد پس زنانگي به مفهوم اخلاقي و نه فيزيكي آن با نابودي مردانگي و زن ستيزي خود را از بند اخلاق و سنن منكوبگر و سركوبگر رها ساخته و بدين صورت با نابودي مردانگي و زن ستيزي در جامعه زنانگي به عنوان اخلاقيات فرودستي زنان نيز نابود خواهد شد و اينجاست كه بايد گفت جنسيت وجود ندارد.

انقلاب به معناي تحول جامعه در عرصه هاي گونان چه به لحاظ كمي و چه به لحاظ كيفي بوده و انقلاب در عرصه مسئله جنسيتي در جامعه كنوني ما كه زن ستيزي و مرد سالاري به مغز استخوان آن ريشه دوانده و يكي از بازوهاي قدرت سرمايه داري دولتي اسلاميست يك ضروت مبرم است و در غير موارد هم همچنين، عدم وجود تحول در هر يك از امور جامعه نشانگر آن است كه معناي يك تحرك در نقطه اي از جامعه را نمي توان نام انقلاب بر آن نهاد.راه رهايي جامعه ما از وضعيت كنوني يك انقلاب اجتماعي به معناي وسيع در حيطه پراتيك است.

سه‌شنبه, دسامبر ۲۲, ۲۰۰۹

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر